×

اطلاعات "Enter"فشار دادن

  • تاریخ انتشار : 1386/06/10 - 13:08
  • بازدید : 238
  • تعداد بازدید : 45
  • زمان مطالعه : 53 دقیقه

درآمدى بر فلسفه اخلاق از منظر استاد مطهرى

مسعود اميد جستاره يكى از مباحث مهم در عرصه تفكر فلسفى،همانا مبحث فلسفه اخلاق است. اين مبحث‏از مدتها پيش در غرب مطرح بوده و در باب‏مسائل آن تحقيقاتى صورت گرفته است.برخى از مسائل فلسفه اخلاق را مى‏توان درتاريخ تفكر مسلمانان نيز جويا شد. در ايران،نخستين جرقه‏هاى شروع چنين بحثهايى رامى‏توان در آراى مرحوم علامه طباطبايى‏جست. به‏دنبال اين گامهاى نخستين و در سايه‏عنايت و توجه استاد مطهرى، مواد اوليه اين‏سنخ از مباحث، تا حدى فراهم گرديد. بتدريج‏متفكران و محققان ديگرى نيز در اين دياربه‏طور جدى به تحقيق و بررسى در مسائل‏فلسفه اخلاق دست زدند.


مسعود اميد



جستاره



يكى از مباحث مهم در عرصه تفكر فلسفى،همانا مبحث فلسفه اخلاق است. اين مبحث‏از مدتها پيش در غرب مطرح بوده و در باب‏مسائل آن تحقيقاتى صورت گرفته است.برخى از مسائل فلسفه اخلاق را مى‏توان درتاريخ تفكر مسلمانان نيز جويا شد. در ايران،نخستين جرقه‏هاى شروع چنين بحثهايى رامى‏توان در آراى مرحوم علامه طباطبايى‏جست. به‏دنبال اين گامهاى نخستين و در سايه‏عنايت و توجه استاد مطهرى، مواد اوليه اين‏سنخ از مباحث، تا حدى فراهم گرديد. بتدريج‏متفكران و محققان ديگرى نيز در اين دياربه‏طور جدى به تحقيق و بررسى در مسائل‏فلسفه اخلاق دست زدند.



مرحوم استاد مطهرى با تيزبينى خاص خود به‏اهميت مباحث فلسفه اخلاق پى برده بودند ودر مناسبتهاى مختلف به تامل و بحث درمسائل متعدد آن مى‏پرداختند. ايشان تا حدى‏مواد لازم را براى تاسيس يك فلسفه اخلاق‏خاص و معين فراهم آورده بودند و درسخنرانيها و نوشته‏هاى خود اين مواد رامطرح مى‏ساختند. ليكن فرصت گردآورى،تنظيم و تنقيح و بسط و تحليل مباحث راآنچنان‏كه مورد نظر خودشان بود، نيافتند.براى بيان آراى استاد در مسائل مختلف فلسفه‏اخلاق ناچار بايد به آثار متعدد ايشان رجوع‏شود. براى رسيدن به‏نظر ايشان در باب فلسفه‏اخلاق مى‏توان دو راه را در پيش گرفت:



1- اخذ نظر يا نظراتى محورى و اساسى ازآراى استاد مطهرى و آنگاه استنتاج لوازم ونتايج آن نظر يا نظرات اساسى و انضمام ديگرنظرات استاد به آنها بدان شرط كه با اين‏مجموعه سازگار باشند.



2- بيان مجموعى از آراى استاد همراه با تلاش‏در جهت تحليل و بسط نظرات ايشان و نيزاستنتاج و برداشت‏برخى مسائل از اشارات ومواد موجود در آثار ايشان، به شرط سازگارى‏با آرا تا جايى‏كه به مواضع صريح ايشان‏لطمه‏اى وارد نسازد.



ما بند دوم را مبناى تحقيق در اين نوشتار قرارداده‏ايم و در نظر داريم تا بر اين اساس،به‏صورت اجمالى و به‏عنوان گام نخستين، تفكرفلسفى و تحليلى ايشان را در باب اخلاق، درقالب اشارات و نكته‏هايى، ارائه دهيم. با توجه‏به آراى استاد مطهرى، در مجموع مى‏توان پنج‏بخش كلى را براى تشكيل فلسفه اخلاق موردنظر ايشان، در نظر گرفت. اين بخشهاى‏پنجگانه بدين‏ترتيب است:



1- اخلاق (مقدمات) 2- اخلاق، فلسفه اخلاق و حوزه‏هاى معرفتى 3- مباحث معرفت‏شناسى در حوزه اخلاق 4- مباحث علم‏النفس فلسفى در باب اخلاق 5 - بحث در مكاتب فلسفه اخلاق و نقد وبررسى و مقايسه آنها



اين نوشتار تنها شامل تامل و بيان نكات وتحليلهايى در باب چهار بخش اوليه است وشامل بخش پنجم نمى‏شود.



1- اخلاق (مقدمات)



اخلاق عبارت است از يك سلسله خصلتها و سجايا و ملكات‏اكتسابى كه بشر آنها را به‏عنوان اصول اخلاقى مى‏پذيرد يا به‏عبارت ديگر قالبى روحى براى انسان كه روح انسان در آن كادرو طبق آن طرح و نقشه ساخته مى‏شود. در واقع اخلاق‏چگونگى روح انسان است. آنجايى كه مى‏گويد: (1) اخلاق‏مرتبط با ساختمان روحى انسان است و بر اين اساس با آداب ورسوم مرسوم در جوامع تفاوت دارد; چرا كه آداب و رسوم‏يك سلسله قراردادهاى صرف مى‏باشند كه ربطى به ملكات وخلقيات و قالبهاى روحى درونى ندارد. (2)



1-2 - اهميت و ضرورت اخلاق



1- 2-1- اخلاق شرط كمال انسان



وجود انسان به گونه‏اى ضعيف و ناقص آفريده شده است;به‏گونه‏اى است كه بايد خود، ابعاد هستى خود را شكل دهد و به‏كمك قدرت انديشه و اراده خويش استعدادهاى مختلفش راشكوفا سازد و به كمال لايق خود برسد. بخشى از استعدادها وابعاد وجود انسان همانا خلقياتى است كه بايد انسان كسب كند.اخلاق، استعدادى است كه در وجود انسان نهفته است و براى‏آنكه انسان به كمال لايق خود برسد بايد اين جنبه از وجودش رانيز شكوفا سازد و اين نوع كمال به‏واسطه يك سيستم اخلاقى‏ميسور است. (3)



1-2-2- اخلاق يكى از غايات بعثت



يكى از غايات مهم بعثت كه پيامبر اكرم «صلى الله عليه وآله‏» آن را بيان‏فرموده همانا تتميم و تكميل خلقهاى فاضل و صفات اخلاقى‏است (انى بعثت لاتمم مكارم الاخلاق). (4)



1-2-3- اخلاق و سرنوشت اخروى انسان



ملكات، خلقيات و اعمال ما صورتى ملكى دارد كه فانى وموقت است و آن همان ظاهر اعمال است كه در اين جهان تحقق‏مى‏يابد. حقيقت و وجهه‏اى ملكوتى دارد كه پس از صدور از ماهرگز فانى نمى‏شود و آن از توابع و لوازم و فرزندان جداناشدنى‏اعمال و رفتار ماست. ملكات و خلقيات و اعمال ما از وجهه‏ملكوتى و چهره غيبى باقى است و روزى خواهد رسيد كه ما به‏آنها واصل خواهيم شد و آنها را با همان وجهه و چهره مشاهده‏خواهيم كرد و زمينه و موجبات نعيم و لذت يا جحيم و عذاب‏ما همين امور خواهند بود. (5)



1-2-4- رمز تنزل پايبندى به اخلاق در دنيا



علت‏سست‏شدن و تنزل تقيدات اخلاقى در جهان امروز رامى‏توان در سه عامل عمده جويا شد: نخست، استفاده از تلقين وتقليد صرف در القاى امور اخلاقى. دوم، عدم وجود توجيه‏منطقى و عقلانى براى اخلاق. سوم، عدم وجود پايه و اساس‏محكم و استوار براى اخلاق كه همان دين مى‏باشد. (6)



1-3- علم اخلاق



علم اخلاق علمى است كه دستورالعملهاى كلى براى زيستن‏مقدس، متعالى و ارزشمند را مورد بحث قرار مى‏دهد. به عبارت‏ديگر علم اخلاق علم قالبهاى كلى چگونه زيستن متعالى و باقداست مى‏باشد. اين چگونگى، هم شامل رفتار مى‏شود و هم‏شامل ملكات نفسانى، يعنى انسان بايد چگونه رفتار كند وچگونه ملكاتى بايد داشته باشد تا زيستن او باارزش باشد.ملكاتى مانند عدالت، تقوا، شجاعت، عفت، حكمت، استقامت،وفا، صداقت و ... (7)



1-3-1- علم چگونه رفتار كردن و چگونه بودن و معناى‏صحيح آن



برخى معتقدند علم اخلاق دستور چگونه زيستن را در دوناحيه به ما مى‏دهد; يكى در ناحيه چگونه رفتار كردن و ديگردر ناحيه چگونه بودن. در حقيقت چگونه زيستن دو شعبه دارد:شعبه چگونه رفتار كردن و شعبه چگونه بودن. چگونه رفتاركردن مربوط مى‏شود به اعمال انسان (كه البته شامل گفتار هم‏مى‏شود) كه چگونه بايد باشد و چگونه بودن مربوط مى‏شود به‏خويها و ملكات انسان كه چگونه و به چه كيفيت‏باشد. در اين‏بيان چنين فرض شده كه به هر حال انسان يك «چيستى‏» وماهيتى ماوراى رفتارها، خويها و ملكاتش دارد و اخلاق اساسابا ماهيت انسان سر و كار ندارد.



درحالى‏كه بنابر نظريه اصالت وجود از يك‏طرف و بالقوه‏بودن و نامتعين بودن شخصيت انسانى انسان از طرف ديگر وتاثير رفتار در ساختن نوع خلق و خويها و نقش خلق و خويهادر نحوه وجود انسان كه به چه نحوى باشد. در حقيقت علم‏اخلاق در عين‏حال كه به چگونه رفتار كردن و چگونه بودن‏مربوط مى‏شود ليكن علمى خواهد بود كه با تحول ماهيت انسان‏و نحوه وجود او سر و كار خواهد داشت. چگونه زيستن وچگونه بودن مربوط به حوزه حالات، اوصاف و عوارض انسان‏نيست‏بلكه به تماميت وجود و هويت او مربوط است. (8)



1-3-2- فلسفه اخلاق



در فلسفه اخلاق درباره مسائلى از اين قبيل بحث مى‏شود:اساسا اخلاق چيست؟ كار اخلاقى چيست؟ معيار فعل اخلاقى‏چيست؟ ريشه ارزش اخلاقى چيست؟ مفاهيم اخلاقى چه نوع‏مفاهيمى است؟ مبادى فعل اخلاقى كدام است؟ آيا فعل اخلاقى‏غايتمند است؟ اخلاق مطلق است‏يا نسبى؟ رابطه اخلاق واعتقاد چيست؟ رابطه اخلاق و دين چگونه است؟ و... بر اين‏اساس مى‏توان گفت فلسفه اخلاق بررسى عقلانى و تحليلى درباب مفاهيم و تعابير و معيارها و افعال و ... اخلاقى است.



1-3-3- كاربرد فلسفه اخلاق



الف - فلسفه اخلاق سبب روشن شدن زواياى متعدد اخلاق ازقبيل چيستى فعل اخلاقى، معيار ارزش اخلاقى و ... مى‏گردد. براين اساس متوليان تربيت اخلاقى در جامعه، مسير، جهت،روشها و امكانات مورد نياز براى تربيت اخلاقى را متناسب بايافته‏هاى فلسفه اخلاق در نظر گرفته و فراهم مى‏كنند. براى مثال‏اگر كسى اخلاق را از مقوله محبت‏يا علم و يا . .. بداند قطعاحكم به تلاش براى برقرارى محبت در دلها يا افزايش تعليم،علم و يا... در جامعه خواهد داد. پس جهت، مسير و ... استقراراخلاق در جامعه، مبتنى بر موضعگيرى خاص ما در فلسفه‏اخلاق است.



ب - مباحث فلسفه اخلاق كه در آن به بررسى نظريات ومكاتب مختلف پرداخته مى‏شود سبب آشكار شدن و وضوح‏يافتن و شناسايى درست مكتب اخلاقى اسلام خواهد شد وزواياى آن را هرچه بيشتر معلوم خواهد ساخت. (9)



1- 3- 4- جايگاه فلسفه اخلاق در تقسيم‏بندى علوم



الف - تقسيم علوم از جهت غايت و هدف: علوم از جهت‏غايت و هدف، به علوم نظرى و عملى تقسيم مى‏شود. در علوم‏نظرى، غايت كشف حقايق عينى و روابط عينى اشياست واساسا در اين علوم هدف، به دست آوردن راى و انديشه است.در اين علوم انسان به‏صورت نسخه‏اى علمى از جهان عينى‏مى‏شود. توجه نفس به حقايق در اين علوم اساسا و اولا وبالذات براى كمال عقلانى است و آثار و فوايد عملى آنها تبعى‏و فرعى است. مانند فلسفه، فيزيك، شيمى و... در علوم عملى‏هدف از آگاهى عمدتا براى عمل است مانند سياست و... (10)



ب - تقسيم علوم از جهت نوع ادراكات بشرى: علوم از جهت‏ماهيت ادراكات بشرى، به دو دسته تقسيم مى‏شود: علوم حقيقى‏و علوم اعتبارى. علوم حقيقى علومى هستند كه متعلق آنهاادراكات خبرى يا قضاياى خبرى است (است‏ها و هست‏ها ونيست‏ها) مانند اينكه جسم متناهى است، فلزات در اثر حرارت‏منبسط مى‏شوند و...



علوم اعتبارى علومى هستند كه متعلق آنها ادراكات حاوى‏بايد و نبايد يا تعابير انشايى است. مانند راستى لازم و واجب‏است. تفاوت اين دو دسته از علوم در متعلق آن علوم مى‏باشد كه‏يكى مربوط به ادراكات اخبارى است و ديگرى انشايى.اشتراك اين علوم در اين است كه قضاياى اين علوم اخبارى‏است نه انشايى. چرا كه در هر دو دسته از علوم حقيقى واعتبارى، ما در صدد خبر از ادراكات اخبارى و انشايى‏مى‏باشيم. به بيان ديگر، در اين علوم از اخبار نفس و انشايات واعتبارات نفس، خبر مى‏دهيم. براى مثال، نفس با حكم اعتبارى‏خويش حكم مى‏كند به بايستى راستى و نبايستى دروغ. وقتى‏كه‏اين حكم نفس در سطح علوم عملى مطرح شود به اين صورت‏درمى‏آيد كه: «راستى لازم و واجب است‏» و «دروغ ممنوع‏است‏». اين تعابير در علوم عملى خبر از اعتبار نفس است، پس‏علوم اعتبارى، علم به انشايات و اعتبارات نفس آدمى‏است. (11)



در تقسيم‏بندى اول از آنجا كه هدف اوليه آن شناخت‏بنيادهاى اخلاق و عناصر اساسى اخلاق، اعم از عناصر معرفتى‏يا روان‏شناختى و... مى‏باشد، فلسفه اخلاق در دسته اول قرارمى‏گيرد و جزء علوم نظرى است. در تقسيم‏بندى دوم نيز چون‏فلسفه اخلاق عهده‏دار بحث درباره بنيادهاى اخلاق و مباحث‏اساسى مربوط به آن است و درباره بود و نبود و اوصاف عينى‏آنها بحث مى‏كند، در زمره معلومات و ادراكات خبرى است.مانند اينكه «ارزشها مطلق هستند»، «مفاهيم اخلاقى اعتبارى‏است‏» و ... ازاين‏رو فلسفه اخلاق جزء علوم حقيقى خواهد بود.



2- اخلاق،فلسفه اخلاق و حوزه‏هاى معرفتى



2-1- اخلاق و دين



به پيوند اخلاق و دين مى‏توان از جهات مختلفى توجه كرد ازجمله اينكه:



الف - دين مى‏تواند بنياد اخلاق باشد و از اين طريق مى‏تواندآن را ضمانت كند. اساسا اگر قرار است اخلاق به‏طور كامل‏تحقق يابد بايد براساس دين و با تكيه بر دين (معرفة‏ا...) باشد.قدر مسلم اين است كه دين حداقل به‏عنوان پشتوانه براى اخلاق‏بشر ضرورى است. چرا كه اولا تاريخ و تجربه نشان داده آنجاكه دين از اخلاق جدا شده، اخلاق خيلى عقب مانده است. ثانيادين براحتى مى‏تواند انضباطهاى اخلاقى محكم و پولادين رابه‏وجود آورد. ثالثا به‏عنوان مؤيد مى‏توان گفت‏حتى بعضى ازمتفكران كه در مبحث اخلاق به تامل پرداخته‏اند به اين مسئله‏اذعان دارند كه دين بهترين پشتوانه براى اخلاق است; براى‏مثال داستايوفسكى نويسنده روسى مى‏گويد: «اگر خدا نباشدهمه چيز مباح يا مجاز است.» (12)



ب - وجود اخلاق و نياز بشر به آن، دليلى بر نياز به دين‏است. بدين بيان كه انسانها هرگز بدون اخلاق نمى‏توانند زندگى‏كنند، جامعه بشرى لزوما نيازمند اخلاق است. از طرف ديگراخلاق مورد نياز جوامع بشرى بايد اخلاقى همه‏جانبه و با مبنا وپايه و اساسى محكم باشد. اين نوع اخلاق نيز تنها با وجود دين‏و معنويت دينى امكان‏پذير است كه بهترين تغذيه‏كننده چنين‏اخلاقى است و تنها راه آن است. پس بشر به دين نيز محتاج ونيازمند است. (13) حتى بايد افزود كه اين نياز و احتياج‏هميشگى و دايمى است چرا كه بشر همواره نيازمند اخلاق است.



ج - اوصاف اصول اخلاقى مانند جاودانگى و يا نسبيت و...عينا به دين هم منتقل مى‏شود و باعث جاودانگى يا ... اصول‏اخلاقى دين نيز مى‏گردد. توضيح اينكه دين اسلام از سه قسمت‏عقايد، احكام و اخلاق تشكيل شده است. حال اگر كسى اخلاق‏و يك سلسله تعليمات اخلاقى و انسانى را جاودان نداند و به‏اين نتيجه برسد كه اخلاق اساسا نسبى و موقت است، نتيجه اين‏عقيده اين است كه اصول اخلاقى و تربيتى و تعليماتى اسلام ( يابه‏طوركلى دين) هم نمى‏تواند اعتبار جاودانه داشته باشد و بايدپذيرفت كه اصول اخلاقى اگر هم اعتبارى داشته است در زمان‏خودش معتبر بوده است و بعد از تغيير مقطع تاريخى آن و تغييراوضاع بايد اين اصول اخلاقى تغيير نموده و آنگاه اصول اسلام‏نيز تغيير بكند و بخشى از اسلام (اخلاقيات آن) منسوخ‏گردد. (14)



2-2- فلسفه اخلاق و كلام



تامل عقلانى و بنيادى در حوزه اخلاق و تفكر در اوصاف واركان آن، خود، موجد برخى مباحث كلامى مى‏گردد. به بيان‏ديگر، فلسفه اخلاق زمينه پرسشهاى كلامى خاصى را فراهم‏مى‏كند. براى مثال پرسشهايى از اين قبيل: رابطه جاودانگى‏محتواى دين با جاودانگى اخلاق چيست؟ اگر رابطه مستقيمى‏بين اين دو وجود دارد چگونه مى‏توان جاودانگى اصول‏اخلاقى را اثبات كرد تا جاودانگى محتواى دين نيز اثبات‏گردد؟



از طرف ديگر تامل فلسفى در باب اخلاق مبدا و منشاءتشكيل ادله جديدى براى پرسشهاى كلامى مى‏گردد. براى مثال‏مى‏توان يكى از دلايل «علل نياز به دين‏» و نيز «علت نيازهميشگى بشر به دين‏» را با تكيه بر اوصاف خاص اخلاق فراهم‏آورد; مانند ضرورت همه‏جانبه بودن و نيازمندى آن به‏تكيه‏گاهى محكم و استوار (كه ذكر آن قبلا در قسمت اخلاق ودين گذشت).



2-3- اخلاق و علم‏النفس فلسفى: اخلاق و ملكات، سازنده‏هويت انسان



منشا و مبداء برخى از مباحث علم‏النفس فلسفى وانسان‏شناسى فلسفى را مى‏توان در اخلاق جست‏وجو كرد.اخلاق و مباحث اخلاقى مى‏توانند موادى را براى برخى مباحث‏علم‏النفس فلسفى فراهم آورند. براى مثال يكى از پرسشهايى كه‏با عنايت‏به اخلاق و مباحث آن در علم‏النفس فلسفى قابل طرح‏است اين است كه رابطه خلقيات و ملكات با انسان چيست؟ اخلاق چه نسبتى با هويت انسان دارد؟



در پاسخ به اين پرسش، دو نظريه مطرح شده است: نظريه‏اول مبتنى بر اصالت ماهيت است و معتقد است كه انسان از آغازتولد، از ماهيتى معين برخوردار است. انسان در آغاز تولد،فى‏نفسه، ذاتى ويژه دارد كه هسته اصلى هويت اوست و سپس‏در طى ادوار زندگى خلقياتى را نيز در حول و حوش اين هسته‏ماهوى كسب مى‏كند. اين خلقيات عارض بر شخصيت انسان‏هستند و مانند شاخ و برگهاى تنه او به‏حساب مى‏آيند. در اين‏ديدگاه، انسان هويتى جدا از نظر ملكات خود دارد و ملكات برهويت انسان عارض مى‏شوند.



نظريه دوم كه مبتنى بر اصالت وجود است معتقد است كه‏اساسا ماهيت‏يك امر اعتبارى است و هرگز نمى‏تواند از عينيت‏برخوردار باشد، ازاين‏رو انسان با «وجود»ش به اين دنيا گام‏مى‏نهد. پس فرض اصلى نظريه اول فرض باطلى است. البته اين‏وجود آغازين انسانى به يك معناى خاص داراى ماهيت است،بدين معنا كه وجود انسان داراى حد و مرز است. از طرف‏ديگر، وجود (و نه ماهيت) آغازين انسان، وجودى ضعيف ونامتعين است. اين وجود نسبت‏به ملكات و خلقيات و ... بالقوه‏مى‏باشد و در طريق شدن براى به فعليت رساندن وجود نامتعين‏و ضعيف خويش است. پس انسان با تمام وجود و هويت‏خوددر مسير تكامل و شكوفايى قرار مى‏گيرد و با تمام وجود، درگيرشدن و صيرورت مى‏شود. گامهاى شدن انسان و تشكيل هويت‏او همانا اخلاق و ملكات است. ملكات پله‏هاى هستى و هويت‏انسان است كه خود در آنها گام مى‏زند و ارتقاى جوهرى (ونه‏عرضى) مى‏يابد. بر اين اساس خلقيات، سازنده هويت انسان وماهيت او و اين امور، همانا فعليتهاى جوهرى هستند. انسان باكسب خلقيات، بودن و هويت‏خود را تحقق مى‏بخشد، نه آنكه‏عوارض و اوصافى سطحى برخود بيفزايد. رابطه اخلاق با انسان‏مانند رابطه عكسها با ديوار يك اتاق نيست‏بلكه مانند تحولات‏آتى است كه در وجود يك بذر رخ مى‏دهد. (15)



2-4- فلسفه اخلاق و علم‏النفس فلسفى: بايدهاى مطلق وكلى، دليلى بر تجرد روح



فلسفه اخلاق نيز مى‏تواند با علم‏النفس فلسفى مرتبط باشد،براى مثال يكى از پرسشهايى كه در علم‏النفس فلسفى مطرح‏مى‏باشد اين است كه آيا انسان داراى جنبه غيرمادى هست‏يانيست؟ فلاسفه ادله متعددى را براى اثبات وجود جنبه‏اى مجرددر انسان مطرح ساخته‏اند. يكى از ادله‏هايى كه مى‏توان براى‏اثبات وجود جنبه‏اى مجرد در انسان اقامه كرد از طريق فلسفه‏اخلاق است; يعنى با تامل فلسفى در باب اخلاق مى‏توانيم‏نتايجى را در علم‏النفس فلسفى نيز به دست آوريم. بدين‏ترتيب‏كه:



يكى از پرسشهايى كه در فلسفه اخلاق مطرح مى‏باشد اين‏است كه آيا بايدهاى كلى و مطلق وجود دارند يا تمام بايدها، جزئى و نسبى‏اند؟ نظريه مختار اين است كه انسان داراى‏بايدهاى مطلق و كلى نيز مى‏باشد. براساس اين اصل موضوع‏مى‏توان چنين استدلال كرد:



اگر انسان صرفا يك موجود مادى بوده و واقعيت او صرفاهمين بدن مادى باشد، به‏دليل آنكه هر بدنى ويژگيها و اوصاف‏خاص خود را دارد و از مختصات فيزيولوژيكى منحصر به‏فردى برخوردار است، پس بايدهايى كه براى رفع نيازهاى خودو يا وصول به كمال و مطلوب خويش ايجاد مى‏كند قطعابايدهايى نسبى، جزئى، متفاوت، متكثر و حتى متناقض خواهدبود. ليكن انسان صرفا داراى چنين بايدهايى نسبى، جزئى و...نيست و از يك سلسله بايدهاى مطلق، كلى و مشترك بين انسانهابرخوردار است كه نوعيت واحدى دارند.



پس بايد پذيرفت كه انسان صرفا داراى جنبه مادى نيست‏بلكه علاوه بر اين جهت، داراى جنبه غيرمادى نيز مى‏باشد كه‏منشاء چنين بايدهاى مطلق و كلى و مشترك در انسانهاست. (16)



2-5 - اخلاق و فقه



براى آنكه رابطه اخلاق و فقه روشن شود بايد به اين نكته‏توجه داشت كه افعال اختيارى انسان بر دو نوع است:



1- افعال ظاهرى يا جوارحى يا قالبى يا بدنى 2- افعال باطنى‏يا جوانحى يا قلبى يا روحى براساس اين تقسيم‏بندى مى‏توان ازرابطه اخلاق و فقه دو تصوير ارائه كرد:



الف - اخلاق در مقابل فقه: گاهى وقتى از اخلاق سخن گفته‏مى‏شود، همان افعال باطنى مورد نظر است‏يعنى فعل ارادى‏اختيارى، به شرط آنكه باطنى باشد، اخلاقى است. مانندعدالت، تقوا، شجاعت، عفت، صداقت، استقامت و... در اين‏حالت اخلاق و فقه در مقابل هم قرار مى‏گيرند. در اين مقام فقه‏همان بايد و نبايدهايى است كه با فعل ارادى و اختيارى انسان كه‏به‏صورت ظاهرى از او صادر مى‏شود، مربوط مى‏باشد. خلاصه‏در اين حالت مراد از اخلاق فعل باطنى و مراد از فقه، فعل‏ظاهرى است.



ب - اخلاق شامل فقه: گاهى اخلاق هم به‏معناى فعل باطنى وهم ظاهرى در نظر گرفته مى‏شود. در اين حالت، اخلاق برمجموع افعال ارادى اختيارى انسانى كه چه به‏صورت باطنى وچه به‏صورت ظاهرى از او صادر مى‏شود، اطلاق مى‏گردد. دراين مقام، اخلاق، فقه را نيز در بر مى‏گيرد و فقه در درون دايره‏اخلاق قرار مى‏گيرد. (17) حال، آنچه در اينجا مورد نظر است،اخلاق به‏معناى اول است‏يعنى نفسانيات و افعال باطنى كه شامل‏خلقيات و ملكاتى چون عدالت، تقوا، شجاعت و ... مى‏گردد.پس بدين معنا، اخلاق در مقابل فقه قرار مى‏گيرد. (18)



2-6- اخلاق و حقوق



برخى از نكاتى كه در باب رابطه اخلاق و حقوق قابل طرح‏است‏بدين قرار مى‏باشد:



الف - حقوق ريشه در خلقت و آفرينش خاص انسان دارد(هر استعداد طبيعى در انسان مبناى يك «حق طبيعى‏» است). اخلاق نيز ريشه در ساختمان خلقت انسان و ماهيت ويژه اودارد (اخلاق يك نوع گرايش خاص در انسان است و ريشه در«من‏» متعالى و علوى او دارد). (19)



ب - عدالت‏يكى از محورى‏ترين و اساسى‏ترين امور درحوزه حقوق است. از طرف ديگر عدالت‏يكى از مباحث مهم‏اخلاق نيز مى‏باشد. بر اين اساس مى‏توان گفت اولا، اخلاق‏مى‏تواند يكى از منابع حقوق به شمار آيد. ثانيا، اخلاق مى‏تواندپشتوانه و تكيه‏گاهى براى حقوق محسوب شود.



ج - هرگاه در جامعه، حقوق افراد محفوظ بوده و حقوق‏انسانها تامين شده باشد و عدالت تحقق يابد، زمينه براى اخلاق‏فاضله و اخلاق پاك فراهم خواهد بود. تامين حقوق انسانهابراساس عدالت، با رشد اخلاقى جامعه نسبت مستقيمى‏دارد. (20)



2- 7- اخلاق و فلسفه تاريخ



اخلاق مى‏تواند در تفسير فلسفى تاريخ و تاملات عقلانى كه‏در باب تاريخ صورت مى‏گيرد، مؤثر واقع شود و مبنا وتكيه‏گاهى براى مواضع فلسفى در مورد تاريخ باشد. براى مثال‏مى‏توان دخالت عنصر اخلاق را در بينش انسانى يا فطرى به‏تاريخ (كه نظريه مختار است) ملاحظه كرد. توضيح اينكه نگاه‏حقيقى فلسفى به تاريخ، همانا «بينش انسانى يا فطرى‏» به تاريخ‏است. اين بينش، به انسان و ارزشهاى انسانى چه در فرد و چه‏در جامعه، اصالت مى‏دهد. اين بينش از نظر روان‏شناسى، افرادانسان را مركب از يك سلسله غرايز حيوانى كه وجه مشترك‏انسان با حيوان است و يك سلسله غرايز عالى كه غريزه دينى،غريزه اخلاقى و ... از آن جمله است، مى‏داند. اين بينش اصل‏نبرد و تنازع در اجتماع و تاريخ را مى‏پذيرد ليكن ريشه اين‏تنازع را در نزاع بين جنبه‏هاى زمينى و خاكى و غرايز حيوانى‏انسان و جنبه‏هاى آسمانى و ماورايى و شرافتهاى اخلاقى ودينى و... مى‏داند و نقش اين تضادها و تنازعها را در تحول وتكامل تاريخ مى‏پذيرد. در واقع، تاريخ محل نزاع انسان متعالى‏با ارزشهاى رشديافته و انسان حيوان‏صفت‏با ارزشهاى انسانى‏مرده است. حركت انسان در تاريخ بدين صورت است كه انسان‏بتدريج از لحاظ ارزشهاى انسانى به مراحل كمال خود نزديكترمى‏شود تا آنجا كه در نهايت امر، حكومت كامل ارزشهاى‏انسانى مستقر خواهد شد. (21)



2-8 - فلسفه اخلاق و فلسفه تاريخ



1- تحليلهاى فلسفى در باب اخلاق مى‏تواند در تحليلهاى‏فلسفى تاريخ مؤثر باشد. موضعگيرى ما در مباحثى از فلسفه‏تاريخ متاثر از مواضع ما در فلسفه اخلاق است. براى مثال يكى‏از پرسشهاى فلسفه تاريخ اين است كه آيا مى‏توان در حال‏حاضر، در باب افعال و وقايعى كه از طرف افراد در گذشته‏به‏وقوع پيوسته است، داورى اخلاق و ارزشى نمود؟



آنان‏كه معيارها و ارزشهاى اخلاقى را نسبى مى‏دانند به اين‏پرسش پاسخ منفى مى‏دهند و معتقدند كه معيارهاى گذشته وحال تفاوت دارند و خوب و بد و بايد و نبايد گذشته با حال‏يكسان نيست. بد گذشته، براى گذشته، بد است و الزاما براى‏حال و آينده بد نيست و بالعكس. ليكن آنان‏كه معيارها وارزشهاى اخلاقى را مطلق مى‏دانند به اين پرسش پاسخ مثبت‏مى‏دهند و معتقدند كه اين نوع داورى صحيح است.معاويه‏صفتى و قتل و غارت معاويه‏گونه در گذشته بد بوده وامروزه نيز بد است و مى‏توان بر اين اساس افعال آنها را امروزه‏نيز به داورى نشست و آنها را محاكمه نمود. (22)



2- فلسفه تاريخ مى‏تواند مباحث و مسائلى را براى فلسفه‏اخلاق مطرح سازد. براى نمونه يكى از مباحثى كه در فلسفه‏تاريخ مورد تامل قرار مى‏گيرد نظريه تكامل در تاريخ است.عده‏اى معتقدند كه تاريخ يك مسير مطلقا تكاملى را طى مى‏كندو هر مرحله از تاريخ گامى به‏سوى كمال و تكامل مى‏باشد. هرمقطع از تاريخ را در نظر بگيريم عين كمال و تكامل است. براين اساس، آنچه لازمه چنين موضعى مى‏باشد، اين است كه هرآنچه در تاريخ «هست‏» عينا همان «بايد» مى‏باشد. به بيان ديگر«واقعيتها» در تاريخ همانا «ارزشها» هستند. در اين مقام، پرسشى‏كه براى فيلسوف اخلاق پيش مى‏آيد اين است كه رابطه‏«هست‏ها» و «بايدها» در تاريخ چيست؟ (23)



2- 9- اقسام اخلاق



نظامهاى اخلاقى را مى‏توان به‏طوركلى بر سه قسم دانست: 1-اخلاق فلسفى 2- اخلاق عرفانى 3- اخلاق دينى يا مذهبى (24)



1- اخلاق فلسفى



نمونه‏اى از اخلاق فلسفى را مى‏توان در نزد ارسطو يافت.ارسطو اخلاق را راه وصول به سعادت مى‏داند و آن را دررعايت اعتدال و حد وسط مى‏انگارد. از نظر ارسطو فضيلت‏يااخلاق حد وسط ميان افراط و تفريط است. او معتقد است هرحالت روحى حد معينى دارد كه كمتر و يا بيشتر از آن رذيلت‏است و خود آن حد معين فضيلت است. مثلا شجاعت‏حد وسطميان خمود و شره، حكمت‏حد وسط جربزه و سفاهت،سخاوت حد وسط بخل و اسراف و تواضع حد وسط ميان تكبرو تن به حقارت دادن است.



از اوصاف اين نوع اخلاق اين است كه اولا درباره رابطه‏انسان با خدا سخنى به ميان نمى‏آورد. دوم اينكه حالت‏ساكن‏دارد. سوم، اين نوع اخلاق، روح انسان را مانند خانه‏اى فرض‏مى‏كند كه بايد با يك سلسله زيورها و زينتها و نقاشيها مزين‏گردد، بدون آنكه ترتيبى در اين كار باشد و معلوم گردد كه ازكجا بايد آغاز كرد و به كجا بايد ختم كرد. چهارم، عناصر ومقولات روحى چنين اخلاقى محدود به‏همان معانى و مفاهيمى‏است كه غالبا آنها را مى‏شناسيم. پنجم اينكه فاقد عنصرى مانندواردات قلبى و درونى است. اساسا اين اخلاق، اخلاقى خشك‏و علمى بوده و از محيط علما و فلاسفه تجاوز نكرده و به ميان‏عموم مردم نرفته است. (25)



2- اخلاق عرفانى



اخلاقى است كه عرفا و متصوفه مروج آن بوده و مبتنى برسير و سلوك و كشف و شهود است و البته به مقياس وسيعى‏مبتنى بر كتاب و سنت است.



3- اخلاق دينى



اخلاقى است كه مبتنى بر آيات و روايات و براساس متون‏مقدس مى‏باشد. بايد گفت اين دو نوع اخلاق وجوه اشتراك‏زيادى دارند و در نهايت اخلاق دينى، خود، اخلاقى عرفانى‏است. (26) ليكن بايد توجه داشت كه اخلاق عرفانى دينى بااخلاق عرفانى و صوفيانه رايج تفاوتهايى نيز دارد كه به آن‏اشاره خواهد شد. از اوصاف اخلاق عرفانى و نيز دينى اين‏است كه:



1- درباره روابط انسان با خود، جهان و خدا بحث مى‏كند وعمده نظر آنها درباره روابط انسان و خداست. 2- اخلاقى پوياو متحرك مى‏باشد يعنى از نقطه آغاز سخن مى‏گويد و از مقصدو از منازل و مراحلى كه به ترتيب سالك بايد طى كند تا به سرمنزل نهايى برسد. 3- در اين ديدگاه، واقعا و بدون هيچ شائبه‏مجاز براى انسان «صراط‏» وجود دارد. آن صراط را بايد پيمودو مرحله به مرحله و منزل به منزل طى كرد و رسيدن به منزل‏بعدى بدون گذر از منزل قبلى ناممكن است. 4- در اين نوع ازاخلاق، روح بشر مانند گياه و يا كودك است و كمالش در نمو ورشدى است كه طبق نظام مخصوص بايد صورت گيرد. 5-عناصر روحى اخلاقى در اين مقام بسى وسيع‏تر و گسترده‏تراست. 6- در اين اخلاق از يك سلسله احوال و واردات قلبى‏سخن مى‏رود كه منحصرا به يك «سالك راه‏» در خلال‏مجاهدات و طى طريقها دست مى‏دهد و مردم ديگر از اين‏احوال و واردات بى‏بهره‏اند. (27)



2-10- تفاوت اخلاق دينى با اخلاق عرفانى صوفيه



در عين حال كه وجوه اشتراك عميقى بين اخلاق دينى واخلاق عرفانى وجود دارد ليكن بخشى از آنچه برخى از عرفادر تاريخ به‏عنوان اخلاق عرفانى از خود به يادگار گذاشته‏اند، ازنظر اخلاق دينى مخدوش و ناپذيرفتنى است. اخلاق دينى درسه چيز با اخلاق عرفانى مخالف است: 1- تحقير عقل 2-درون‏گرايى مطلق و پرهيز از اجتماع 3- زايل ساختن كرامت وعزت نفس يا نفس‏كشى و خوار ساختن نفس به‏جاى تهذيب‏نفس در عين كرامت و عزت نفس. (28)



2- 11- تقسيم‏بندى كلى نظامهاى اخلاقى



به‏طوركلى نظامهاى اخلاقى بر دو قسم قابل تقسيم است:



1- نظامهاى اخلاقى كه مبتنى بر خودخواهى و خودپرستى ومنافع شخصى است‏يا نظامهاى خودمحور.



2- نظامهايى كه فراتر از خود شخصى و منافع شخصى‏مى‏روند و مبنايى فراتر از خود شخصى دارند يا نظامهاى‏غيرخودمحور. (29)



3- مباحث معرفت‏شناسى در حوزه اخلاق



3-1- اقسام مفاهيم كلى و جايگاه مفاهيم اخلاقى در آن



در تعابير اخلاقى، ما با اوصافى از قبيل خوب، بد، بايد ونبايد و نيز مفاهيمى چون عدل، ظلم، تقوا، شجاعت و ... مواجه‏هستيم. نخستين پرسش معرفت‏شناختى اين است كه اين مفاهيم‏جزء كدام دسته از مفاهيم هستند و چه اوصافى دارند و وجوه‏اشتراك و اختلاف آنها با ديگر مفاهيم چيست؟ براى پاسخ به‏اين پرسش، به بيان اقسام كلى مفاهيم - و از جمله مفاهيم اخلاقى- و ويژگيهاى هريك از آنها مى‏پردازيم تا بدين‏ترتيب هم نوع‏مفهومى مفاهيم اخلاقى و هم ويژگيهاى آنها و نيز وجوه‏اختلاف و اشتراك مفاهيم اخلاقى با ديگر مفاهيم آشكار گردد.



3-2- اقسام مفاهيم كلى



الف - معقولات اولى يا ماهوى، مانند سفيدى، سياهى، انسان،درخت و...



اوصاف



1- صورتهاى مستقيم و بلاواسطه اشيا هستند كه از عالم خارج‏گرفته شده‏اند.



2- از «اقسام‏» موجودند كه در عرض موجودات ديگر مطرح‏مى‏شوند و ناظر به هوياتى مستقل و در كنار موجودات ديگرمى‏باشند. هر مفهوم ماهوى به هويتى مستقل از آنچه مفهوم‏ماهوى ديگر بدان دلالت مى‏كند، اشاره دارد.



3- مسبوق به احساس و تخيل هستند. در ازاى مفاهيم ماهوى‏داراى صورتهاى حسى و خيالى هستيم.



4- اختصاص به يك نوع خاص و يك جنس خاص وحداكثر يك مقوله خاص دارند.



5 - قضايايى كه از تركيب اين مفاهيم تشكيل مى‏شوند،حقيقيه هستند.



ب - معقولات ثانى فلسفى، مانند وحدت، وجود، علت، معلول،وجوب، امكان و...



اوصاف



1- به‏واسطه معقولات اولى يا مفاهيم ماهوى - از آن جهت كه‏در خارج تحقق دارند - براى ذهن حاصل مى‏شوند. به بيان‏ديگر مفاهيمى انتزاعى هستند كه منشاء انتزاع آنها معقولات‏ماهوى ناظر به خارج است.



2- از «احكام‏» موجود به‏شمار مى‏آيند و نمى‏توان گفت درعرض و كنار مفاهيم ماهوى دلالت‏بر موجوديت مستقلى دارند. اين اوصاف ناظر به وجود خود موضوع و خود ماهيت موجوده‏هستند.



3- مسبوق به ادراك حسى يا خيالى نيستند.



4- اختصاصى به نوع يا جنس يا مقوله خاصى ندارند وعموميت آنها بيشتر است.



5 - قضايايى كه از معقولات ثانى فلسفى تشكيل مى‏شود،قضاياى حقيقيه است.



6- مفاهيمى هستند كه از معانى حرفى انتزاع شده و به‏صورت‏معانى و مفاهيم اسمى و مستقل، براى ذهن حاصل مى‏شوند.



ج - معقولات ثانى منطقى، مانند: كلى، جزئى، قضيه، قياس،جنس، فصل و ...



اوصاف



1- با واسطه صور ذهنى و ماهيات ذهنى - از آن جهت كه درذهنند - براى ذهن حاصل مى‏شوند.



2- به‏عنوان وصف يا ماهيتى براى موجودات خاص كه درخارج نيستند. بلكه اوصاف ادراكات ذهنى‏اند، از آن جهت كه‏در ذهنند.



3- مصداقى در خارج ندارند; مصاديق اين مفاهيم در ذهنند.



4- مسبوق به ادراك حسى و خيالى نيستند.



5 - قضايايى كه از مفاهيم منطقى تشكيل مى‏شود ذهنيه‏هستند. (30)



د مفاهيم اعتبارى، مانند عدل، ظلم، شجاعت، خوب، بد، بايد،نبايد، رياست، مالكيت و...



اوصاف



1- اين مفاهيم حاصل فعاليت استعارى دستگاه ادراكى انسان‏است. بدين معنا كه دستگاه ادراكى انسان اين توانايى را دارد كه‏حد چيزى را به چيز ديگرى كه مصداق آن نيست، تعميم دهد.توضيح اينكه هريك از مفاهيم اعتبارى را كه در نظر بگيريم‏خواهيم ديد كه بر حقيقتى استوار است، يعنى مصداقى واقعى ونفس‏الامرى دارد و نسبت‏به آن مصداق حقيقت است و عارض‏شدن آن مفهوم براى ذهن، از راه همان مصداق واقعى است.چيزى كه هست اين است كه ما براى وصول به منظورها ومقاصد خاص عملى خود در ظرف توهم خود چيز ديگرى رامصداق آن مفهوم فرض كرده‏ايم و آن مصداق جز در ظرف‏توهم ما مصداق آن مفهوم نيست. در حقيقت اين عمل خاص‏ذهنى كه ما نامش را «اعتبار» گذاشته‏ايم يك نوع بسط وگسترشى است كه ذهن روى عوامل احساسى و دواعى حياتى ودرونى، در مفهومهاى حقيقى مى‏دهد. اين خود يك نوع فعاليت‏و تصرف است كه ذهن بر روى عناصر ادراكى مى‏نمايد و فرق‏اين فعاليت و تصرف ذهنى با تصرفاتى كه در مفاهيم و معقولات‏ثانى فلسفى و منطقى انجام مى‏گيرد در اين است كه اين تصرف‏تحت تاثير تمايلات و گرايشهاى درونى و احتياجات زندگانى(به‏طور ارادى يا غير ارادى) واقع مى‏شود و بعضا با تغيير آنهاتغيير مى‏كند، برخلاف تصرفاتى كه از نفوذ اين عوامل آزاداست.



2- اين مفاهيم انعكاس يك سلسله امور واقعى و نفس‏الامرى‏نيست و از واقعيات نفس‏الامرى حكايت نمى‏كند و مصداقى جزآنچه انسان در ظرف توهم خويش فرض كرده است، ندارند.يعنى داراى مصاديق فرضى هستند و نه حقيقى.



3- نه اقسام وجودند و نه احكام وجود و نه اوصاف مفاهيم وگزاره‏هاى ذهنى‏اند.



4- ابزارگونه‏اند و در حكم وسايل نفس انسان براى وصول به‏مقاصد عملى و تمايلات گرايشهاى درونى او هستند.



5 - از تركيب اين مفاهيم، «قضيه‏»اى تشكيل نمى‏شود. (31)



3-3- نكاتى در مورد اوصاف اخلاقى



1- خوبى و بدى مفاهيمى هستند كه از بايد و نبايد انتزاع‏مى‏شوند و اين بايد و نبايد است كه به‏عنوان مفاهيم بنيادى‏اخلاقى به‏شمار مى‏روند.



2- مفاد و معناى خوبى و بدى به حسب «من‏» علوى و متعالى‏تعيين مى‏شود كه مقصد نهايى محسوب مى‏گردد.



3- خوبى و بدى دو صفت عينى و واقعى در اشيا نيستند كه‏بايد آنها را كشف كرد، بلكه به رابطه ميان انسان و شى مربوطمى‏شوند. (32)



3-4- تعابير اخلاقى، توصيفى يا غيرتوصيفى؟



احكام يا تعابير، يا به‏گونه‏اى هستند كه اوصافى (عينى) را به‏افعال يا اشخاص يا اشيا نسبت مى‏دهند و يا اينكه چنين نيستند واوصافى را نسبت نمى‏دهند. (33) از آنجا كه تعابير اخلاقى مركب‏از مفاهيم اعتبارى‏اند و نيز با توجه به اوصاف مفاهيم اعتبارى،بايد گفت اين تعابير در صدد بيان اوصاف عينى براى اشيا وافعال ... نيستند، پس تعابير اخلاقى را بايد جزء تعابيرغيرتوصيفى دانست.



3- 5 - اخبارى يا انشايى



تعابير اخلاقى از نوع تعابير انشايى هستند. در تعابير اخلاقى‏خبرى در باب واقع داده نمى‏شود و مسئله مطابقت‏يا عدم‏مطابقت‏با واقع در كار نيست و نيز چيزى را در باب واقع كشف‏نمى‏كنند. پس ازاين‏رو اخبارى نبوده و انشايى‏اند. (34)



بر اين اساس تعابير اخلاقى را نمى‏توان «قضيه‏» ناميد بلكه‏بهتر آن است كه آنها را «تعبير» ناميد. چرا كه در قضيه، مسئله‏صدق و كذب مطرح مى‏شود درحالى‏كه تعابير اخلاقى صدق وكذب‏پذير نيستند.



3-6- جايگاه تعابير اخلاقى در تقسيم‏بنديهاى‏معرفت‏شناختى



يكى از تقسيم‏بنديهايى كه در فلسفه اخلاق در باب تعابيراخلاقى مطرح شده است تقسيم‏بندى آنها از حيث‏معرفت‏شناسى است. در اين تقسيم‏بندى آراى متفكران در باب‏تعابير اخلاقى به دو قسم شناخت‏گرايى، ( Cognitivism) وناشناخت‏گرايى، (Non Cognitivism) تقسيم شده است.



نظر شناخت‏گرايى بر اين است كه احكام اخلاقى از واقع خبرمى‏دهند و ناشناخت‏گراها معتقدند كه تعابير اخلاقى از واقع‏خبرى نمى‏دهند. (35) نظر مختار بر اين است كه تعابير اخلاقى‏از واقع خبر نمى‏دهند و از اين نظر در گروه ناشناخت‏گراها قرارمى‏گيرند.



3- 6- ملاك ارزيابى تعابير اخلاقى



اگرچه در تعابير اخلاقى نمى‏توان از صدق و كذب آنها سخن‏گفت و ملاكهاى رايج صدق و كذب قضاياى نفس‏الامرى(حقيقيه، خارجيه و ...) را در مورد آنها به كار گرفت ليكن‏مى‏توان ملاكى را براى ارزيابى آنها در نظر گرفت. اين ملاك‏عبارت از ملائمت‏يا عدم ملائمت‏با «من‏» علوى انسان است.هرگاه حكمى اخلاقى مناسب و مسانخ با من علوى و جنبه‏والاى نفس باشد، بايد آن را عمل كرد و خوب است و در غيراين‏صورت نبايد عمل كرد و بد است. (36)



3-7- رابطه ادراكات حقيقى و اعتبارى



از آنجا كه بين مفاهيم حقيقى و اعتبارى رابطه‏اى واقعى ونفس‏الامرى وجود ندارد پس نمى‏توان قياسى تشكيل داده -قياسى كه مركب از مفاهيم حد اصغر، حد وسط و حد اكبر است- و به استنتاج منطقى و توليدى دست‏يازيد. ازاين‏رو بايد گفت‏بين ادراكات حقيقى و اعتبارى رابطه توليدى وجودندارد. (37) به‏علاوه اگر جهان‏بينى را كه در زمره ادراكات حقيقى‏است و ايدئولوژى را كه در دسته ادراكات اعتبارى است، درنظر بگيريم بين اين دو نيز رابطه توليدى منطقى حكمفرمانخواهد بود. بايد افزود كه قسم اول ادراكات نسبت‏به قسم دوم‏ادراكات شرط لازم نيز به‏شمار نمى‏آيد. (38)



3-8- كليت، دوام و اطلاق در تعابير اخلاقى



در قضاياى حقيقى رابطه بين موضوع و محمول رابطه‏اى‏نفس‏الامرى و واقعى است. وصف كليت و دوام و اطلاق در اين‏نوع قضايا متكى بر روابط نفس‏الامرى خاصى بين موضوعات ومحمولات است. به بيان ديگر در قضاياى حقيقى چنانچه‏محمولى نسبت‏به موضوعى، در مورد تمام افراد آن و در تمام‏زمانها (كليت) و نيز به‏طور دايمى و هميشگى (دوام) و در تمام‏موقعيتها و شرايط (اطلاق) صدق بكند، اين اوصاف مبتنى بروجود رابطه‏اى واقعى و نفس‏الامرى ميان موضوع و محمول‏است مانند آنچه در قضيه «هر معلولى نيازمند علت است‏» رخ‏مى‏دهد.



حال بايد ديد پشتوانه كليت و دوام و اطلاق تعابير اخلاقى‏چيست؟ از آنجا كه بين اجزاى تصورى تعابير اخلاقى رابطه‏نفس‏الامرى وجود ندارد و اين رابطه، قراردادى است چگونه‏مى‏توان اين اوصاف را در آنها پذيرفت. نظريه مختار اين است‏كه اين اوصاف نه با اتكا بر روابط نفس‏الامرى اجزاى تصورى‏بلكه با اتكا بر وجود «من‏» علوى و ملكوتى انسان حاصل‏مى‏شوند. در واقع اين تمايل و خواست و طلب «من‏» علوى‏انسانهاست كه موجب مى‏شود تمام افراد انسانى در تمام زمانها وبه‏طور دايمى و در تمام شرايط و موقعيتها اعتبارهاى واحدى رالحاظ كنند و ايجاد نمايند.



احكامى اخلاقى از قبيل «عدل بايد ورزيد»، «راستگويى بايدكرد»، «امانتدارى خوب است‏» ...، با تكيه بر «من‏» علوى انسان‏داراى كليت، دوام و اطلاق است. در بحث كليت و دوام واطلاق تعابير اخلاقى نبايد به سراغ روابط نفس‏الامرى مفاهيم‏اعتبارى مندرج در احكام اخلاقى رفت‏بلكه بايد به سراغ رابطه‏نفس با اين اعتبارات رفت كه يك رابطه كلى، دايمى و مطلق‏است. (39)



3-9- اخلاق و قانون



آيا مى‏توان در باب اصول اخلاقى اصطلاح «قانون‏» را به‏كاربرد؟ از آنجا كه قانون ناظر به نظام علت و معلول و درجات ومراتب وجود است و از طرف ديگر، احكام اخلاقى ربطى به‏روابط على و معلولى ...ندارند، پس نمى‏توان اصطلاح قانون رادر باب احكام اخلاقى به‏كار برده و آنها را قوانين اخلاقى تلقى‏كرد. (40)



3-10- ثبات و تغيير در اخلاق



اصول اخلاقى از قبيل عدل خوب است، ظلم بد است، عفت‏خوب است، خيانت و دزدى بد است ... يك سلسله اصول‏ثابت و نامتغير محسوب مى‏شوند و بايد اين دسته از اصول رابالذات خوب يا بد دانست ليكن براى وصول به اين اصول وتحقق آنها، افراد انسانى راههاى متعدد و گاه متعارضى رابرمى‏گزينند. بايد در نظر داشت كه اصول و بنيادهاى اخلاقى‏ثابت است، ليكن مقدمات وصول و راهكارهاى عملى رسيدن‏به اين اصول متفاوت مى‏باشد. (41) بيان ديگرى كه مى‏توان درباب ثبات و تغيير در اخلاق داشت اينكه اخلاق به‏عنوان يك‏سلسله خصايل و خويها، امر ثابتى است ليكن فعل اخلاقى وكارهايى كه براى تحقق اين فضايل انجام مى‏گيرند، ثابت نيستندو متغيرند. (42)



4- مباحث علم‏النفس فلسفى در باب اخلاق



4-1- تجرد نفس



ساحت اصلى و اساس انسان «نفس‏» اوست. نفس مبداء اصلى‏افعال و... انسان است. اخلاق، افعال اخلاقى و ارزشها از نفس‏او سرچشمه مى‏گيرند و فاعليت اصلى از آن نفس است. از طرف‏ديگر نفس امرى مجرد و غيرمادى است. يك دليل ساده وروشن براى تجرد نفس اين است كه مغز با همه محتويات خودتغيير مى‏كند و دستخوش تحول و تبدل مى‏شود و در طول عمرهفتادساله يك نفر، چندين بار ماده مغزى وى با همه محتويات‏خود عوض شده و ماده ديگرى جايگزين آن مى‏شود;درصورتى‏كه خاطرات نفسانى وى چه تصورات - مانند چهره‏رفيق ايام كودكى‏اش كه در ده‏سالگى او را ديده و قيافه‏آموزگارش كه پس از دوره دبستان او را نديده است - و چه‏تصديقات - مثل اينكه در دبستان شنيده كه ارسطو شاگردافلاطون بوده است و او به اين مطلب اذعان (تصديق به‏اصطلاح‏منطق) پيدا كرده است - تمام اينها همان‏طور محكم و پا بر جا درذهنش باقى است و علاوه بر اين «من‏» او امر ثابت و نامتغيرى‏بوده و هست. حال، براساس ثبات تصورات، تصديقات و «من‏»شخص مى‏توان چنين استدلال كرد كه اگر اين امور در ماده‏جايگزين مى‏بودند قهرا دچار تغيير مى‏شدند; درحالى‏كه چنين‏نيست. پس انسان داراى جنبه‏اى مجرد است و «من‏» او همراه بااحوال و آثارش (نفس) غيرمادى است.



براهين متعددى براى اثبات جنبه مجرد در انسان و تجردنفس اقامه شده است‏خلاصه برخى از اين ادله را مى‏توان چنين‏بيان داشت: كه از راه انتساب - اينكه انسان ادراكات را منسوب به‏خود مى‏داند نه عين خود - و از راه وحدت - اينكه هركسى‏تشخيص مى‏دهد كه در گذشته و حال يكى است و نه بيشتر - واز راه عينيت - اينكه تشخيص مى‏دهد كه خود عين همان است‏كه بوده نه غير آن - و از راه ثبات - تشخيص اينكه هيچ‏گونه‏تغييرى در خود من حاصل نشده است - ثابت مى‏شود كه آنچه‏انسان آن را به‏عنوان حقيقت‏خود مى‏شناسد يك حقيقت‏وحدانى ثابتى است كه جميع حالات نفسانى مظاهر وى هستند واز خواص عمومى ماده مجرد و مبرا مى‏باشد. (43)



4-2- جنبه‏هاى دوگانه نفس



نفس انسان موجودى دوجنبه‏اى است: جنبه‏اى از او عالى،ملكوتى و علوى است و جنبه ديگر او دانى، ناسوتى و سفلى‏است. به بيان ديگر انسان داراى دو «من‏» يا دو «خود» است.«من‏» علوى او موطن گرايشها و ارزشهايى است كه با محاسبات‏معمولى و طبيعى منطبق و سازگار نيست. در واقع تمام گرايشها وارزشهاى معنوى انسان در حوزه «من‏» متعالى او قرار مى‏گيرد.از طرف ديگر گرايشهاى حيوانى و دانى انسان در حيطه «من‏»دانى و سفلى اوست. بهترين دليل بر وجود دو «من‏» و دو جنبه‏در انسان همانا جدالى است كه هر انسانى هنگام خلاف‏كاريها وخطاها در خود مى‏يابد. گويى خود انسان با خودش در جدال ومبارزه و جنگ است. انسان خود را درگير محاكمه‏اى مى‏بيند كه‏در آن، دادگاه و قاضى و متهم خود اوست. انسان خود را به پاى‏ميز محاكمه مى‏كشاند و خودش، خودش را محاكمه مى‏كند. (44)



4-3- خود و ناخود



در مورد اينكه كدام‏يك از اين دو «من‏» انسان اصلى و اصيل‏و كدام‏يك فرعى و نااصيل است‏بايد گفت كه «من‏» ملكوتى وعلوى انسان همان «من‏» اصلى و اصيل و خود اوست و «من‏»سفلى و ناسوتى و حيوانى و دانى، همان «من‏» فرعى و نااصيل وناخود انسان مى‏باشد. (45)



4-4- نحوه وجود دو «من‏» در انسان



مراد از تعبير دو «من‏» در انسان‏شناسى فلسفى اين نيست كه‏واقعا انسان داراى دو «من‏» در عرض هم و مستقل از هم‏مى‏باشد. انسان يك «من‏» واحد دارد و در ضمير خودش دقيقااحساس مى‏كند كه همان كسى‏كه كار خوب را انجام مى‏دهد عيناهمان است كه مرتكب كار بد مى‏شود. ليكن «من‏» واحد انسان‏داراى مراتب عالى و دانى است و جنبه‏هاى مثبت و منفى. آنگاه‏كه به مراتب و جنبه عالى خود روى مى‏آورد و بدان عنايت‏دارد، آن را «من‏» علوى مى‏ناميم و آنگاه كه به مراتب دانى خودتوجه مى‏كند و به اميال آن مى‏پردازد، آن را «من‏» دانى‏مى‏ناميم. (46)



4- 5 - «من‏»ها ريشه تعاون و تنازع در ميان انسانها



انسان به حسب آن درجه عالى خود ميان «من‏»ها تباينى‏نمى‏بيند همان‏طور كه ميان فرشتگان جنگ و تنازع من و مايى‏وجود ندارد. انسان هم در آن مرحله وجودى خويش ميان خودبا افراد ديگر من و مايى نمى‏بيند. همه مثل پاره‏هاى نور هستندكه با يكديگر تزاحمى ندارند. ولى وقتى‏كه انسان به درجات‏دانى و طبيعى «خود» رجوع مى‏كند به حكم ضيق و تزاحمى كه‏در طبيعت هست، هر منى خودبه‏خود براى حفظ و بقاى خويش‏كوشش مى‏كند و طبعا ديگران را نفى مى‏نمايد و در اين حالت‏مسئله تنازع بقا ... پيش مى‏آيد. «من‏» هركس در مقابل «من‏»هاى‏ديگر قرار مى‏گيرد و گويى «من‏» هركس مستلزم نفى «من‏»هاى‏ديگر است‏يعنى حالت انحصارطلبى و فقط خود را ديدن و غيررا نديدن كه لازمه طبيعى «من‏» است، پيش مى‏آيد. (47)



4-6- وجود حس اخلاقى در انسان



ريشه اخلاق‏ورزى را در انسان بايد در گرايش خاصى كه دراعماق وجود او نهفته است، جويا شد. يكى از گرايشهاى انسان‏كه از مقوله خير و فضيلت و از مقوله اخلاق است، گرايش به‏حس اخلاقى است. برخى از گرايشهاى انسانى به‏خاطر منفعت وسود اوست و افعالى را كه انجام مى‏دهد به‏خاطر سودى است كه‏در آن نهفته است مانند وسايلى كه حوايج مادى او را رفع‏مى‏كند.



گرايش انسان به منفعت همان «خودمحورى‏» اوست. اين نوع‏افعال عامل حفظ و بقاى حيات انسان است. اما امورى هست كه‏انسان به آنها گرايش دارد ولى نه به‏دليل اينكه منفعت دارندبلكه به‏دليل اينكه فضيلت و خير عقلانى است. نفعت‏خيرحسى است و فضيلت‏خير عقلانى است، مانند گرايش انسان به‏راستى، تقوا و پاكى از آن جهت كه راستى، تقوا و پاكى است وتنفر و دورى از مقابل آنها. اين فضيلتها نيز دو نوع است‏بعضى‏فردى است مانند تقوا، شجاعت ... و برخى اجتماعى است مانندنيكوكارى، احسان، فداكارى ... (48)



4-7- نحوه وجود گرايش اخلاقى در انسان



گرايش اخلاقى انسان در آغاز تولد امر متعين و مشخصى درنفس انسان نمى‏باشد. انسان با يك نفس قالب‏بندى‏شده نسبت‏به‏گرايشهاى اخلاقى به اين دنيا نمى‏آيد. بلكه انسان با استعداداخلاق‏ورزى به اين دنيا گام مى‏نهد. گرايشات ارزشى به‏صورت‏استعداد در نفس انسان وجود دارند. به بيان ديگر انسان در آغازتنها مستعد اخلاق‏ورزى است و بس. (49) گرايش اخلاقى انسان‏آنگاه به منصه ظهور مى‏رسد و آنگاه از قوه به فعل مى‏گرايد كه‏انسان شروع به رفتار كند. زندگى فردى و اجتماعى انسان بسترى‏را براى شكوفايى فطرت اخلاقى او فراهم مى‏آورند. انسان‏مى‏تواند در زندگى خود با تقويت تدريجى شامه نفس خود وشكوفايى گام به گام آن، ارزشهاى اخلاقى را درك و بدان‏گرايش يابد. (50)



4- 8 - رابطه حس اخلاقى و حس پرستش



به اجمال بايد گفت‏حس اخلاقى، خود از لوازم و آثار حس‏پرستش است. در واقع، گرايش اخلاقى انسان گويى امتداد وپرتوى از گرايش پرستش اوست. بر اين اساس مى‏توان به دونكته اشاره داشت:



1- اين پرسش قابل طرح است كه اگر ما حس اخلاقى را به‏حس پرستش ارجاع دهيم و از لوازم و آثار آن بشناسيم دراين‏صورت رابطه افعالى كه ناشى از حس پرستش هستند وافعالى كه از حس اخلاقى سرچشمه مى‏گيرند، چگونه است؟ آيااينها دو سلسله فعل متمايزند يا چنين نيست؟



در پاسخ بايد گفت‏براساس نظر مختار، روح موجود در كالبداين دو سلسله افعال يك چيز است. اين افعال نهايتا از يك منشاسرچشمه مى‏گيرند، در هر دو دسته از افعال، در نهايت، در مقام‏تحقق گرايش خداشناسى و فعليت‏بخشيدن به حس پرستش‏خويشتن هستيم. پس انسان دو سلسله فعل متمايز ندارد بلكه همه‏افعال او از يك سلسله هستند. در عين حال مى‏توان گفت ازبرخى جهات داراى تفاوتند مثلا حداقل از جهت فعليت‏بخشيدن به حس پرستش افعال داراى شدت و ضعفند، يا ازجهت آگاهانه يا ناآگاهانه بودن افعال در ارتباط با حس پرستش‏داراى تفاوتند و....



2- ارجاع حس اخلاقى و فعل ناشى از آن به حس پرستش وفعل ناشى از آن، اين مسئله را مطرح مى‏كند كه مى‏توان نوعى‏«تحويل‏پذيرى‏» را در احساسات يا گرايشها و افعال پذيرفت.انسان صرفا داراى گرايشهاى هم عرض و مستقل از هم نيست‏بلكه حداقل برخى از گرايشهاى او پرتو و آثار گرايشهاى‏بنيادى ديگر او هستند. شايد بتوان اين گرايشها را به اوليه وثانويه تقسيم كرد. (51)



4-9- رابطه اخلاق و اعتقاد



اعتقاد بر اخلاق و عمل اثر مى‏گذارد و اخلاق و عمل نيزبه‏نوبه خود بر اعتقاد اثر مى‏گذارند. معنويت‏يا ماديت اخلاقى وعملى كاملا در اعتقاد مؤثر است و بالعكس، اعتقاد مادى ياغيرمادى نيز در اخلاق و عمل مؤثر واقع مى‏شود. براى اعتقادمحكم و استوار داشتن بايد فضاى مساعد اخلاقى و عملى نيزفراهم آورد. براى مثال اعتقاد الهى در فضاى مساعد اخلاقى وعملى معنوى، استحكام‏يافته و پايدار مى‏ماند. در غير اين‏صورت ماديت اخلاقى بتدريج آن را مضمحل و فرسوده‏مى‏سازد. نيز اعتقاد مادى و غيرالهى نمى‏تواند با اخلاق و عمل‏معنوى سازگار باشد و دير يا زود، اخلاق و عمل معنوى،اعتقادى همسو با خود را تحقق مى‏بخشد و يا بالعكس، اعتقادمادى، اخلاق و عمل مادى موافق و سازگار با خود را تحقق‏خواهد بخشيد و سبب از بين رفتن خلق و فعل معنوى خواهدشد. (52)



4-10- بنياد و ريشه ارزشها



بنياد ارزشها را بايد در وجود انسان جويا شد. موطن ارزشهاهمانا نفس و روح انسان است. تمام ارزشها، ريشه در خود نفس‏انسان دارند. اين قابليت و نحوه خاص وجود نيز مربوط به گوهرمجرد و ملكوتى و نفس غيرمادى انسان است كه در او به‏وديعت نهاده شده است. روح انسان نحوه‏اى از وجود است كه‏ارزش‏آفرين و ارزش‏ياب و ملهم ارزشهاست. (53)



4-11- ارزشها در مقام ثبوت و اثبات



مقام ثبوت در بحث ارزشها مربوط به واقعيت و وجود آنهااست. از اين حيث‏بايد گفت، موطن و ظرف وجود و واقعيت‏ارزشها همانا روح انسان است. «من‏» متعالى و علوى انسان، هماناموطن ارزشها مى‏باشد.



مقام اثبات در ارزشها مربوط به كشف و دريافت‏حسن وقبحها و بايد و نبايدها يا ارزشها براى ما مى‏باشد. در اين مقام‏بايد گفت كشف حسن و قبحها و بايد و نبايدها همانا از طريق‏درك خود متعالى و توجه كافى به آن و تامل در آن مسيرمى‏باشد. بر همين اساس احساس تلائم يا عدم تلائم افعال با خودمتعالى براى انسان حاصل مى‏شود و مبناى قضاوت در حسن وقبح افعال مى‏گردد و ارزش يا عدم ارزش افعال براى ما مكشوف‏مى‏گردد. (54)



4-12- معنا و مفاد حسن وقبح



در تاريخ تفكر مسلمانان در باب مفاد حسن و قبح نظرات‏مختلفى بيان شده است از قبيل «كمال و نقص‏»، «ملائمت ومنافرت با مصالح‏»، «مدح و ذم‏»، «زيبايى و زشتى عقلى‏» و... (55) با توجه به تحليلهاى سابق، نظريه مختار در اين باب اين‏است كه:



اولا از آنجا كه ريشه حسن و قبح امرى درونى است پس بايدگفت ما با حسن و قبح قلبى سر و كار خواهيم داشت.



ثانيا حسن به‏معناى «احساس ملائمت افعال با "من" علوى‏»بوده و قبح «احساس منافرت و عدم مسانخت افعال با "من" علوى‏» مى‏باشد. (56)



4-13- فعل اخلاقى



از جهتى انسان داراى دو دسته از افعال است: افعال عادى وافعال اخلاقى. افعال اخلاقى انسان افعالى هستند كه از اوصاف‏زير برخوردار باشند: (57)



1- از روى عقل باشند.



2- مبتنى بر اراده و اختيار باشند.



3- انسانها براى آن افعال ( با تكيه بر «من‏» علوى خود)ارزش قايل باشند.



4- ارزش آنها غيرمادى و مافوق مادى باشد.



5- به‏خاطر نيكى و ارزش ذاتى فعل انجام گيرد.



6- از حد فعل طبيعى و حيوانى و غريزى بالاتر باشد.



4-14- نكاتى در باب فعل اخلاقى



هرچه اختيار انسان در افعال اخلاقى بيشتر باشد و از روى‏اجبار نباشد، كار انسان اخلاقى‏تر است. خصايل انسان، خصايلى‏ثابت است، ليكن افعال او متغير مى‏باشد. انسان فعل اخلاق رابه‏خاطر كمال‏طلبى انجام مى‏دهد و هر كمالى نيز خواه‏ناخواه‏نوعى لذت به‏دنبال خود مى‏آورد. انسان مى‏تواند در انجام افعال‏خود طالب خير و فضيلت و ارزش باشد از آن جهت كه صرفاخير و فضيلت و ارزش، پايه و ريشه كمال بودن براى جوهرنفس است و انسان اين كمالها را براى خود مى‏خواهد; البته‏نوعى خواستن كه مى‏توان آن را خواستن و طلب عاشقانه‏دانست نه آنكه براى كسب لذت باشد، هرچند كه عملا نيز لذت‏ببرد. (58)



پى‏نوشتها:



1- مطهرى، استاد مرتضى. تعليم و تربيت در اسلام، صدرا، سال‏67، ص 158 - 159.



2- مطهرى، استاد مرتضى. اسلام و مقتضيات زمان، ج 2،صدرا، سال 70، ص 248 - 249.



3- مطهرى، استاد مرتضى. فلسفه اخلاق، صدرا، سال 70، ص‏306 - 307.



4- همان.



5- همان، ص 307. و: مطهرى، استاد مرتضى. عدل الهى، صدرا، ص 247.



6- فلسفه اخلاق، ص 277 - 278.



7- يادنامه استاد شهيد مرتضى مطهرى، زيرنظر دكترعبدالكريم سروش، ج 1، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى،سال 60، ص 406. و: مطهرى، استاد مرتضى، آشنايى با علوم اسلامى، بخش‏حكمت عملى، صدرا، سال 61، ص 21 - 22. و: مطهرى، استاد مرتضى، آشنايى با علوم اسلامى، بخش كلام،صدرا، ص 10.



8- آشنايى با علوم اسلامى، بخش حكمت عملى، ص 22.



9- فلسفه اخلاق، ص 93 - 96.



10- مطهرى، استاد مرتضى، مقالات فلسفى، ج‏2، صدرا، سال‏66، ص 199 - 200.



11- همان، ص 202- 204.



12- تعليم و تربيت در اسلام، ص 18، 34، 135 - 136. و: فلسفه اخلاق، ص 279 و 286.



13- فلسفه اخلاق، ص 291.



14- تعليم و تربيت در اسلام، ص 139. و: يادنامه، ج‏1، ص 383- 384.



15- يادنامه، ج‏1، ص 406-407 و: آشنايى با علوم اسلامى، بخش حكمت عملى، ص 22.



16- همان، ص 393.



17- استاد ملكيان، دروس كلام جديد، دانشگاه تربيت مدرس.



18- يادنامه، ج‏1، ص 406. و: آشنايى با علوم اسلامى، بخش حكمت عملى، ص 21 - 22. و: آشنايى با علوم اسلامى، بخش كلام، ص 10. و: تعليم و تربيت در اسلام، ص 139.



19- مطهرى، استاد مرتضى. نظام حقوق زن در اسلام، صدرا،سال 66، ص 179 - 181. و: فلسفه اخلاق، ص 126، 179، 183، 190.



20- مطهرى، استاد مرتضى. بيست گفتار، دفتر انتشارات اسلامى،سال 59، ص 64 - 65.



21- مطهرى، استاد مرتضى. قيام و انقلاب مهدى از ديدگاه‏فلسفه تاريخ، دفتر انتشارات اسلامى، ص 35 - 36، 38، 40، 44.



22- مطهرى، استاد مرتضى. فلسفه تاريخ، ج 1، صدرا، سال 69،ص 204 - 206.



23- همان، ص 276 - 277.



24- تعليم و تربيت در اسلام، ص 200 - 201.



25- آشنايى با علوم اسلامى، بخش حكمت عملى، ص 33. و: آشنايى با علوم اسلامى، بخش عرفان، درس اول، ص 73 -74.



26- تعليم و تربيت در اسلام، ص 201. و: مطهرى، استاد مرتضى. سيرى در نهج‏البلاغه، بخش سوم:سلوك و عبادت، صدرا، سال 54.



27- آشنايى با علوم اسلامى، بخش عرفان، درس اول، ص 73 -74.



28- مطهرى، استاد مرتضى. انسان كامل، صدرا، سال 72، ص‏186 - 189. و: تعليم و تربيت در اسلام، ص 205 - 207.



29- فلسفه اخلاق، ص 275 - 276.



30- مطهرى، استاد مرتضى. شرح مختصر منظومه، ج‏1، غررهشتم، حكمت، سال 60. و: مطهرى، استاد مرتضى. شرح مبسوط منظومه، ج‏2، حكمت،سال 1406 ص 60 - 121 و ج‏3، ص 348 - 353.



31- علامه طباطبايى با پاورقى استاد مطهرى، اصول فلسفه وروش رئاليسم، دفتر انتشارات اسلامى، ص 286 - 288. و: مطهرى، استاد مرتضى. تكامل اجتماعى انسان، دفتر انتشارات‏اسلامى، ص 51.



32- يادنامه، ج‏1، ص 390 - 391، 411، 417. و: آشنايى با علوم اسلامى، بخش حكمت عملى، ص 23.



33- ويليام كى، فرانكنا، فلسفه اخلاق، ترجمه هادى صادقى،مؤسسه فرهنگى طه، سال 76، ص 220.



34- يادنامه، ج 1، ص 384. و: آشنايى با علوم اسلامى، بخش حكمت عملى، ص 13.



35- اتكينسون، آر. اف. درآمدى بر فلسفه اخلاق،ترجمه سهراب‏علوى‏نيا، بخش 5 و 6، مركز ترجمه و نشر كتاب، سال 70.



36- يادنامه، ج‏1، ص 417. و: فلسفه اخلاق، ص 184.



37- اصول فلسفه و روش رئاليسم، ص 292.



38- يادنامه استاد مطهرى، زير نظر دكتر عبدالكريم سروش، ج 2،سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، سال 63. ص 251 -252.



39- مقالات فلسفى، ج 2، ص 204.



40- عدل الهى، ص 130.



41- مطهرى، استاد مرتضى. اسلام و مقتضيات زمان، ج 1،صدرا، سال 68، ص 402-403.



42- تعليم و تربيت در اسلام، ص 150 - 156.



43- اصول فلسفه و روش رئاليسم، ص 85 - 96.



44- تعليم و تربيت در اسلام، ص 112، 238، 245 - 246.



45- فلسفه اخلاق، ص 169.



46- تعليم و تربيت در اسلام، ص 245. و: فطرت، ص 169.



47- تعليم و تربيت در اسلام، ص 245 - 246.



48- فطرت، ص 78 - 79.



49- فلسفه اخلاق، ص 66. و: يادنامه، ج 1، ص 423.



50- فلسفه اخلاق، ص 127.



51- همان، ص 76، 127 - 128، 132. و: عدل الهى، ص 338 - 339.



52- مطهرى، استاد مرتضى. علل گرايش به ماديگرى، دفترانتشارات اسلامى، سال 57، ص 225 - 233.



53- فلسفه اخلاق، ص 126، 179، 183، 190. و: تعليم و تربيت در اسلام، ص 237. و: يادنامه، ج 1، ص 417



54- تعليم و تربيت در اسلام، ص 237.



55- اسلام و مقتضيات زمان، ج 1، ص 346. و: فلسفه اخلاق، ص 304. و: ايجى، قاضى عضدالدين. جرجانى، ميرسيد شريف. شرح‏المواقف، ج 8، انتشارات الشريف‏الرضى، سال 70، ص 182 -184.



56- فلسفه اخلاق، ص 131.



57- تعليم و تربيت در اسلام، ص 106. و: فلسفه اخلاق، ص 12-13، 38، 43، 295. و: آشنايى با علوم اسلامى، بخش حكمت عملى، ص 11،54 -55.



58- فلسفه اخلاق، ص 81. و: يادنامه، ج 1، ص 426. و: تعليم و تربيت در اسلام، ص 156، 158 - 159.



 



به نقل از سایت:

 http://www.balagh.net/persian/akhlaq/index.htm


  • گروه خبری : فقه پزشکی
  • کد خبر : 3259
کلید واژه
مدیر سیستم
خبرنگار

مدیر سیستم

تنظیمات قالب