×

اطلاعات "Enter"فشار دادن

  • تاریخ انتشار : 1386/06/10 - 13:06
  • بازدید : 221
  • تعداد بازدید : 32
  • زمان مطالعه : 9 دقیقه

بررسى پايه ‏هاى اخلاق و فلسفه(كانت)

حسين حقانى زنجانى (كانت) (1) از فلاسفه بزرگ غرب، بناى اساسى اخلاق را قضاياى اخلاقى پيشينى مى‏داندكه زائيده عقل انسانى مى‏باشد و به هيچ وجه از تجربه و آزمايش نشات نگرفته است‏و به‏طور كلى از نظر «كانت‏» وظيفه اوليه فيلسوف اخلاقى بايد اين باشد كه عناصرپيشينى از معرفت اخلاقى را شناسائى و منشا آنها را پيدا كرده، نشان دهد.مثلا معانى تعهد را نبايد در طبيعت انسان يا در اوضاع و شرائط عالمى كه در آن‏قرار دارد جستجو كرد، بلكه بايد آن را به نحو پيشينى در مفاهيم عقل(عملى)محض جست (2) .


حسين حقانى زنجانى



(كانت) (1) از فلاسفه بزرگ غرب، بناى اساسى اخلاق را قضاياى اخلاقى پيشينى مى‏داندكه زائيده عقل انسانى مى‏باشد و به هيچ وجه از تجربه و آزمايش نشات نگرفته است‏و به‏طور كلى از نظر «كانت‏» وظيفه اوليه فيلسوف اخلاقى بايد اين باشد كه عناصرپيشينى از معرفت اخلاقى را شناسائى و منشا آنها را پيدا كرده، نشان دهد.مثلا معانى تعهد را نبايد در طبيعت انسان يا در اوضاع و شرائط عالمى كه در آن‏قرار دارد جستجو كرد، بلكه بايد آن را به نحو پيشينى در مفاهيم عقل(عملى)محض جست (2) .



پس «كانت‏» اصالت تجربه را در اخلاق رد مى‏كند، كانت در بخش اول كتاب خود:«اساس ما بعدالطبيعه اخلاق‏» مى‏نويسد: «در ميان تمام آنچه كه تصور آن ممكن است، در عالم و بلكه در خارج عالم به‏طوركلى چيزى وجود ندارد كه بتوان آن را بدون قيد و شرط خير و خوب شمرد مگر اراده‏خير (3).



خود «كانت‏» عبارت بالا را در همان كتاب چنين توضيح مى‏دهد كه مثلا هوشمندى وشجاعت و استقامت در كارها امورى هستند كه از جهات مختلف مى‏توان آنها را خوب‏شمرد ولى همين مواهب طبيعى ممكن است مبدل به نهايت‏شر و بدى شوند در صورتى كه‏اراده‏اى كه آنها را به كار مى‏گيرد، اراده خوبى نباشد حتى اعتدال در عواطف وانفعالات كه متقدمين آن را بدون شرط خير مى‏دانستند، نمى‏توان آن را بدون شرط خيرشمرد. زيرا بدون اراده خير همين امور گاهى به عنوان اشياء بد تلقى مى‏شود. مثلاخونسردى و تسلط بر نفس مجرم، نه تنها او را خطرناك‏تر مى‏كند، بلكه در چشم ما نيزشريرتر از مجرم عادى جلوه مى‏نمايد. و به تعبير ديگر مى‏توان كلام كانت را چنين‏بيان كرد:



«هر چيزى كه متصف به خوبى و خير مى‏شود، در رابطه با چيز ديگرى خير است ونمى‏توان آن را نسبت‏به هر چيز و در هر حال خير دانست. مثلا ليوان آب سرد براى‏فرد تشنه‏اى در هواى گرم خوب است اما همان ليوان آب سرد براى شخص سرماخورده‏اى درهواى سرد نه تنها خوب نيست، بلكه احيانا بد و شرير مى‏باشد اما اراده خير تنهاچيزى است كه بدون هيچ شرطى مطلقا خوب است‏». سپس كانت اضافه مى‏كند:



«آنچه موجب مى‏شود كه اراده خير بدينگونه باشد، اعمال اراده و موفقيت‏هاى آن‏در صحنه و يا قدرت آن بر رسيدن به اين مقصود و يا آن هدف نيست، بلكه كار در خوداراده است‏يعنى اراده خود ذاتا خير مى‏باشد، اراده از جهت ذات خودش مورد اعتبارو ملاحظه بوده، لازم است‏به تنهائى ارزشيابى شود و مقصود از اراده فقط آرزوى ساده‏نيست، بلكه تلاش براى استخدام تمام ابزارهائى است كه قدرت بر آن داريم‏».



سوال از «كانت‏»



حال در اينجا اين سوال مطرح است كه مراد از اين كه اراده‏خير هميشه خير است چيست؟ آيا مقصود ايشان از اين عبارت اين است كه ما خير بودن‏را همراه اراده ملحوظ داشته و جزو موضوع قرار داده‏ايم؟ اگر مراد اين باشد، درپاسخ او مى‏گوئيم كه اراده در اين صورت بالضروره خير است و اين ضرورت و بداهت‏به‏اصطلاح علماء علم منطق ضرورت به شرط محمول است، زيرا اگر محمولى در موضوع يك‏قضيه اخذ شود، در اين صورت محمول به‏طور قطع بر موضوع خود حمل مى‏شود و اين دو ازيكديگر قابل انفكاك نيستند. مثلا اگر بگوئيم «سيب، قرمز است‏» قرمز بودن سيب درچنين موردى ممكن است در متن واقع محقق باشد و ممكن است محقق نباشد و در حقيقت‏ماده قضيه در اين صورت از ديدگاه منطقى امكان است اما اگر گفته شود «سيب قرمزقرمز است‏» در اينجا به بداهت محمول در اين قضيه كه قرمز بودن است، براى موضوع‏خود يعنى سيب قرمز ثابت است و ماده قضيه ضرورت بوده، به شرط محمول مى‏باشد زيراممكن نيست‏سيب قرمز، قرمز نباشد.



بنابر اين اگر اين جمله «كانت‏» كه تنها اراده خير، خير است‏به ظاهرش رها شود، مطلب جديد و نوئى را دربر ندارد، زيرا مفاهيمى از قبيل خوب و نيك و... ازجمله مفاهيمى هستند كه متعلق آنها بايد ذكر شود مثلا وقتى گفته مى‏شود: «هوا خوب‏است‏» بايد معلوم شود هوا نسبت‏به چه چيز خوب است آيا براى تبخير خوب است‏يابراى انجماد و يا هيچ‏كدام؟



حال اين سوال از ايشان مطرح است كه در جمله: تنها اراده خير خير است، متعلق‏خير چيست؟ آيا مراد آن است كه اراده خير نسبت‏به شى خاصى، خير براى آن شى خاص‏است‏يا آن كه اراده خير به‏طور مطلق و نسبت‏به هر شى‏اى خير است؟ ظاهرا مقصود«كانت‏» احتمال دوم باشد يعنى اراده‏اى كه از هر نظر و نسبت‏به هر چيز خير است،چنين اراده‏اى بدون قيد و شرط خير است. پس در اين صورت اين قضيه به بداهت وضرورت صادق است و ضرورت در اين قضيه به اصطلاح علماى علم منطق در باب قضايا ازقبيل ضرورت به شرط محمول است. مثل اين كه اين قضيه كه ملكات و صفات خوب همواره‏خوب است ضرورى بوده، قابل بحث و بررسى نمى‏باشد از اينجا روشن مى‏شود:



انحصارى كه كانت در خيريت مطلقه براى اراده خير معتقد است، درست و صحيح نيست،بلكه غير اراده خير، چيزهاى ديگرى را نيز به روش اخذ محمول در موضوع مى‏توان خيرمطلق دانست و اين نظر و بيان، مطلب جديدى نبوده و به معلومات انسان‏ها نمى‏افزايدو چيزى جز به اصطلاح يك توتوژى(افسانه‏اى) نيست.



وانگهى آنچه را كه كانت معتقد است كه: «اراده خير ارزش آن ذاتى است‏» يعنى‏چه؟ زيرا هنگامى، وصفى براى چيزى ذاتى است اگر از هر چيز غير از خودش صرف شود،باز آن وصف براى او محقق باشد، اما در مورد اراده خير معقول يست‏خير كه وصف‏اراده خير است‏خير نباشد چون سلب شى از خودش عقلا محال است‏بنابراين اراده خيربالضروره خير است ولى اين مورد درصورتى است كه خير به عنوان محمول در جمله قرارگرفته باشد اما سخن اين است كه خير در موضوعى كه صفت‏براى اراده مى‏شود، چه‏نسبتى با اراده دارد آيا ذاتى اراده است‏يا عرضى؟ اگر عرضى است‏به تعبير علماءعلم منطق آيا از قبيل محمول به ضميمه است‏يا نه؟



بديهى است كه خير بودن، جزء ماهيت اراده نيست زيرا گاهى اراده هست و داراى‏خوبى نيست و مى‏دانيم اگر چيزى هميشه همراه ماهيت نباشد نمى‏توان آن را براى‏ماهيت، ذاتى دانست.



پس در حقيقت مى‏توان گفت كه اراده به ملاحظه اراده بودن وقتى خوب است كه مرادبر آن اراده مترتب گردد و چون مفروض اين است كه اراده در افعال اختيارى انسانهاجزء اخير علت تامه مى‏باشد. بنابراين از اين جهت آن مقدار كه مربوط به جنبه‏هاى‏اختيارى افعال مى‏شود اراده، هميشه خوب است زيرا مراد ما آن اندازه كه وابسته به‏اراده است، هميشه بر اراده مترتب مى‏شود اما اين خوبى يك خوبى اخلاقى نيست زيراخوبى اخلاقى فقط آنجا متصور است كه چيزى در تحقق كمالات و به فعليت رسيدن‏استعدادهاى انسان موثر باشد وا ين در خوبى اراده نسبت‏به مرادش از جهت اين كه‏مراد بر اراده مترتب است، موجود نمى‏باشد پس از اينجا نمى‏توان اراده را خيرپنداشت زيرا بر اين اساس مى‏توان حتى اراده متعلق به شر را نيز خوب ناميد درحالى كه چنين نيست پس اراده را از نظر اخلاقى تنها هنگامى مى‏توان خير دانست كه‏مراد و متعلق آن خير و براى تحقق كمالات و به فعليت رسيدن استعدادهاى انسانى‏ملائم باشد و دليل بر اين مطلب اين كه گاهى با وجود آن كه عملى در خارج محقق شده‏است‏شر بوده و لكن ما اراده فاعل را خير مى‏دانيم، اين است كه مراد بالذات يعنى‏صورت علميه كه اراده آن تعلق پيدا كرده و به عنوان ديدن فعل خارجى به كار رفته‏است، خير مى‏باشد و شخص نيز براى تحقق مراد خوب تلاش كرده است. نهايت در مقام‏تطبيق، خطائى رخ داده و فردى كه اراده تاديب ظالم را داشته، مظلومى را مثلامورد ضرب قرار داده است.



پس اراده خوب يعنى اراده‏اى كه مراد آن در صورت تحقق، خوب است ولى فرض اين است‏كه در موارد خطا مراد بالذات در خارج متحقق نشده است پس در خارج خوبى بالفعل رخ‏نداده بنابراين باز در اين كه اراده خوب، بالفعل است تشكيك راه مى‏يابد ونمى‏توان تا آن اندازه پيش رفت كه حتى در صورت عدم تحقق عمل خوب، اراده متعلق به‏آن را نيز نيك بالفعل دانست‏بر اين اساس ما با قطع نظر از شرع نمى‏توانيم اراده‏متعلق به خيرى را كه به تحقق پيوسته است، واقعا و حقيقتا خير بدانيم. (البته دراين مورد حسن فاعلى موجود است).



آرى در صورتى كه شرع را بپذيريم و اراده قرب به خداوند را در عمل خاصى داشته‏باشيم و خطائى در تطبيق آن متحقق شود شرع مى‏پذيرد كه اين اراده خير مى‏باشد زيرااثر بر آن مترتب مى‏گردد و منشا ترتب چنين فايده‏اى بر اراده قرب خداوند اين است‏كه تنها افعال خارجى داراى اثر مثبت نسبت‏به كمال انسانى نمى‏باشد، بلكه اعمال‏درونى و افعال جوانحى نيز چنين ويژگى را دارا هستند و در حقيقت مى‏توان گفت‏بزرگترين موثر و مهمترين خير در اعمال قلبى موجود است و آن توجه به حضرت حق‏تعالى و بريدن از غير او مى‏باشد (ولذكر الله اكبر) و اين در اعمالى كه به قصدقربت انجام مى‏گيرد، هميشه موجود است و خطابردار نيست و لكن بدون در نظر گرفتن‏اين جهت ما دليلى نداريم كه اراده خير را در همه حال خير بدانيم.



پى‏نوشتها:



1- ايمانوئل كانت در سال 1724 ميلادى در كنيگبراز از شهرهاى آلمان متولد شد ومدت 80 سال نيز عمر كرد. رياضيات و طبيعيات و هيات و نجوم و فلسفه را رشته‏اختصاصى خود ساخت و در حدود 80 كتاب و رساله در اكثر مسائل علمى و رياضى وجغرافياى طبيعى و زمين‏شناسى و هيات و آثار جو و منطق و ديانت و سياست از خودبه يادگار گذاشت(لغت نامه دهخدا، ماده «كانت‏» به نقل از سيرحكمت دراروپا).



2- مقدمه اساس مابعدالطبيعه اخلاق به نقل كاپلتون، ص 170.



3- اسس متافيزيقا الاخلاق، ترجمه به زبان عربى از محمد فتحى الشنطيطى، ص 51.



به نقل از سایت:



http://www.balagh.net/persian/akhlaq/index.htm


  • گروه خبری : فقه پزشکی
  • کد خبر : 3258
کلید واژه
مدیر سیستم
خبرنگار

مدیر سیستم

تنظیمات قالب