آیة ا… دکتر محقق داماد و تدریس اولین جلسه درس فقه پزشکی
مکاتب مختلفی در مبحث اخلاق مطرح شده است. در فلسفه اخلاق محور این است که بر چه اساسی خوبیها و بدیها را تحلیل و ارزیابی کنیم. به طور مثال : عدالت خوب است، ظلم بد است. آیا به این علت که خداوند گفته است ظلم بد است ، فلذا بد است؟ این نوع تفکر برگرفته از مکتب خداگرایی (اشعریون) می باشد که اشعریون یک مکتب اخلاقی بود و فاقد معیار عقل بشری.
مکاتب مختلفی در مبحث اخلاق مطرح شده است. در فلسفه اخلاق محور این است که بر چه اساسی خوبیها و بدیها را تحلیل و ارزیابی کنیم. به طور مثال : عدالت خوب است، ظلم بد است.
آیا به این علت که خداوند گفته است ظلم بد است ، فلذا بد است؟
این نوع تفکر برگرفته از مکتب خداگرایی (اشعریون) می باشد که اشعریون یک مکتب اخلاقی بود و فاقد معیار عقل بشری.
در مقابل این مکتب، معتزله بود- در این خصوص ما شعیه معتزله هستیم – اشعری معتقد بود آنچه را که خداوند می گوید خوب است و برعکس. فلذا اگر احیاناً خداوند می گفت ظلم خوب است می شد خوب در مقابل معتزله این را نمی پذیرفت.
مبحث عدلیه پیرو و برگرفته از مکتب معتزله می باشد. مطابق این مبحث، هر آنچه عقل من می گوید عدل است، و هر آنچه عقل من آن را ظلم می داند، ظلم است. لذا این عبارت که «خدا عادل است» در این مبحث چنین تعبیر می شود؛ خدا عادل است به عدل عقلی من، خدا ظالم نیست به ظلم عقلی من.
براساس تفکر شیعه، بشر مسئول خوانده می شود. بدین معنا که بشر مسئول فعل و ترک خویش است. در حالی که تفکر اشعری بشر را مجبور می دانند. هر آنچه بشر می کند حاصل اراده خداوند است نه انسان.
ایشان در تفکر اشعری آنچه را که در عالم می دیدند به اعمال بشری نیز تسرّی می دادند و معتقد بودند بشر یکی از پدیده های جهان است و اعمال بشر از نظر آنان یک پدیده طبیعی است.
از دیدگاه شیعه، اعمال بشر با پدیده های طبیعی تفاوت دارد و اعمال بشر برگرفته از اراده انسانی است. بشر دارای اراده است و بدین علت که دارای اراده است مخاطب خداوند قرار گرفته است و خداوند را امر و نهی می نماید.
هنگامی که از اخلاق عملی صحبت می نماییم منظور شخصی است که عملی اخلاقی انجام می دهد.بحث دیگری وجود دارد به نام «موعظه» موعظه عبارت است از توصیه و تذکر صفات اخلاقی توسط شخصی به شخص دیگر می باشد. واژه «تذکر» بر پایه آموزه های قرآنی استعمال گردیده است؛ فطرت تسلیم بشر خوبیها را درک می کند . حقوق طبیعی آن چیزی می باشد که طبیعت بشر بر آن حکمفرماست.
موعظه بر دو پایه تذکر و توصیه استوار است. تذکر به منظور یادآوری آن فطرت بشری است لذا تذکر صرفاً یادآوری این امر می باشد و آنچه که برای اولین بار توضیح داده می شود نخواهد بود. تمامی حقایق قرآنی و پیام آن؛ بیدار نمودن فطرت سلیم انسانها و روشمند ساختن تعقل آنها است. واعظ در مرتبه نبوت به خوبیها و بدیهای فطرت آدمی تذکر می دهد.
هر عملی پیرامون مطلبی صحبت می نماید که آن مطلب موضوع آن علم خوانده می شود به طور مثال پزشکی پیرامون بدن انسان صبحت می کند لذا موضوع علم پزشکی بدن انسان است. فلسفه پیرامون هستی صحبت می کند پس موضوع فلسفه هستی وجود است.
هر آنچه نام عمل یا رفتار بر آن نهاده می شود، مشمول یکی از «احکام خمسه» است؛ واجب، حرام، مکروه، مستحب و مباح. فرستادگان خداوند یا به نحو جزئی و یا به نحو کلی، تکلیف اعمال بشری را در این خصوص تعیین کرده اند. کلیات برای ما ذکر شده است و در موارد لازم ، جزئیات آنها استخراج می شود.
مجموعه فقه متشکل از مطالب و احکام مشخص مستخرج از قرآن مجید و یا بیانات پیشوایان دینی است.
موارد جزئ که شامل دستورات خاص است به آن مسائل فقهی می گوییم. آنچه رویدادهای جدید را در بر می گیرد قواعد فقهی می باشد. این قاعده گاه بسیار ساده بوده و جزئیات از آنها توسط هر فردی قابل استخراج است. به طور مثال قاعده کلی عدم ضرررسانی به افراد به سادگی، نهی ضرر رسانی را در هر مورد بر انسان معلوم می سازد و برای هر شخیصی قابل درک است. لکن مواردی وجود دارد که استخراج آن توسط افرادی عادل ممکن نمی باشد و استخراج این موارد اجتهاد نامیده می شود.
بنابراین استخراج یعنی خارج کردن حکم از قاعده کلی و اجتهاد یعنی کوشش کردن و استنباط که از ریشه نبط است به معنی در آوردن آب از از ته چاه و دشواری آن را معلوم می سازد.
هنگامی که در خصوص امری، افراد دچار مشکل و مسئله می شوند و در پی پاسخ به سئوال شرعی خویش می باشند، اجتهاد راهگشا خواهد بود. به طور مثال اگر در اثر آسیب دیدگی ناخن، فرد قادر به مسح کشیدن در هنگام وضو گرفتن نباشد و این امر را پزشک تجویز ننموده باشد، تکلیف افراد در باب انجام وضو و به جای آوردن نماز توسط اجتهاد مشخص می شود، اجتهاد در این امر وجوب نماز برای افراد را مشخص می سازد و نوع کشیدن مسح یا عدم آن را معلوم می نماید. بنابراین واژگان اجتهاد، استنباط و استخراج همگی مرتبط با یکدیگر بوده و نهایتاً یک معنی کلی می دهند. گاهی نیز در متون قدیم همانند شیخ طوسی، تفریع نامیده می شود. تفریع به معنی فرع و شاخه گیری است به عبارت بهتر جداکردن و منشعب ساختن جزئیات از یک قاعده کلی می باشد.
اصول فقه علمی است که متدهای استخراج احکام را در بر می گیرد. اصول به معنای قواعد، جمع اصل نیست. اصول یعنی متد یعنی طریقه. طریق رفع نمودن معارضات با یکدیگر به طور مثال ناسخ، متخصص و ... از زمره این اصطلاحاتی می باشد که رافع تعارضات هستند. تشخیص هر یک از اصطلاحات اصول فقه و به کاربستن آنها و یا درک هر کدام در جای خود، توسط افراد عادی به راحتی امکان پذیر نیست و شاید به منظور درک بهتر آنها و یا استفاده از آنان در زندگی روزمره نیاز به سپری نمودن یک دوره تخصصی برای افراد، وجود داشته باشد. به طور مثال پرستاری که چند جمله متفاوت از پزشکی می شود باید مابین افراد ناسخ، تخصیص برای افراد، تقید و ... تفاوت قائل شود و این مهم، علاوه بر ذکاوت آن پرستار، نیاز به طی دوره تخصصی برای درک بهتر چنین مواردی دارد.
باید دقت شود که گزاره اخلاقی متفاوت با گزاره فقهی است. در این خصوص علم اخلاق و علم فقه مطرح می باشد، لذا دو علم متفاوت در نطر است. به طور مثال دروغ گفتن امری ناپسند است لذا نباید دروغ گفته شود.تشخیص این مورد که آیا دروغ نگفتن یک گزاره اخلاقی است نا یک گزاره فقهی، به مسئولیت امکان پذیر نمی باشد. هنگامی که لفظ «حرام» برای امری بکار برده می شود، یک گزاره فقهی است و زمانی که گفته می شود این فصل ناپسند است، گزاره ای اخلاقی می باشد. لذا ارتباط این دو، تفاوت هر یک مشخص می گردد.
رابطه این دو با یکدیگر نشانگر اینست که قواعد اخلاق کلی از منابع فقه است. اخلاقی یکی از منابع احکام شرعی است. منابع فقه : 1- کتاب، 2- سنت، 3- اجماع و 4- عقل می باشد. مقصود از کتاب، قرآن مجید است و منظور از سنت، عمل.احادیث همان سنت است یکی ازمنابع فقه امامیه تعقل است، لذا این حرام است حلال است مکروه یا مستحب است، از این منبع استخراج می شود. ادعای قرآن مجید این است که بالاترین منبع عقل است.
آیا به این دلیل که عقل می گوید دروغ ناپسند است، حکم می کنیم به این که دروغ حرام است به این دلیل که ناپسند است؟ زشتی حکم عقل است، حرام بودن دروغ حکم شرع است. احکامی وجود دارد که حامل پیامی جدید است، به این احکام مولوی گفته می شود و آن دسته از احکام که پیام جدیدی ندارند، ارشادی خوانده می شوند. بنابراین وقتی می گوییم دروغ زشت و ناپسند است همان حکم عقل است، دروغ حرام است و حرام بودن بر پایه همان ناپسند بودن به حکم عقل می باشد. این موارد با یکدیگر همسو می شوند . بدین معنا احکام عقلیه اخلاقیه را می سازند و گزاره های اخلاقی با گزاره های شرعی همسو شده و در تعارض قرار نمی گیرند.
در برخی مواقع حکم عقل حکمی وسیع است و دامنه گسترده ای دارد و حکم شرع به صورت ظاهر در تعارض با حکم عقل است در حالی که تعارض نیست. به عبارت بهتر اخلاق را منبع فقه می دانیم یعنی منبع فقه اخلاق است لکن اخلاق دامنه ای وسیع تر از فقه دارد.
به دو جهت مادی و معنوی اخلاق واجد دامنه وسیع تری می باشد. ابتدا از لحاظ ماده موضوع؛ موضوع علم فقه در این باب مطرح است. موضوع اخلاق اعم است . علم فقه، علم اعمال جوارحی بشر است، یعنی جوارح بدن انسان مثل چشم یا گوش انسان و اعمالی که نشأت یا فته از این جوارح است.
حوزه فقاهت با درون قلب آدمی سرایت نمی کند لکن اخلاق اعم است از برون و درون، لذا دایره اخلاق از جهت موضوع توسعه بیشتری دارد. حوزه فقه مضیق است.
این امکان وجود دارد که عمل فقیهانه ای در چهارچوب فقه انجام گیرد لکن عملی اخلاقی نباشد. عکس این مطلب صادق است یعنی در صورتی که افعال اخلاقی انجام گیرد به فقه نیز عمل شده است.
بنابراین جایگاه اخلاق بالاتر از عقل است با توجه به این امر منبع اصلی فقه را عقل تلقی می کنیم.
اخلاق منشأت یافته از عقل آدمی است تجلی خدا و سایه خداوند و نشانه او در انسان تعقل آدمی است. انسان با تعقلش خدایی می کند. یک شأن خدا تعقل بشری است. لذا اخلاق از بالاترین مراتب عقل آدمی می باشد. به عبارت بهتر مرتبه برین عقل، اخلاق است. اخلاق و فقه کاملاً در ارتباط با یکدیگرند. اگر شخصی اخلاقی عمل کند باید به مته عمل کرده باشد. نمی توان فقه را گذاشت و در عین حال ت عمل اخلاقی انجام داد. شخصی که اخلاقی عمل می کند فقهی عمل کرده است و لا بالعکس؛ می تواند فقهی عمل کند و اخلاقی عمل نکرده باشد. به علاوهب اخلاقی، غیر اخلاقی و ضد اخلاقی واژگانی کاملاً متفاوتند. ممکن است با فقهی عمل کردن، عمل ضد اخلاقی انجام داده نشود بلکه عمل غیر اخلاقی باشد. به طور مثال اگر شخصی احیاناً دروغ بگوید یک عمل ضد اخلاقی انجام داده است و اگر راست بگوید یک عمل اخلاقی و اگر ساکت بماند، عملی ضد اخلاقی مرتکب نگردیده است. این که عملی اخلاقی انجام نشده است و همچنین عملی ضد اخلاقی نیز صورت نپذیرفته است، شایان توجه و واجد مرزی دقیق است.
برخی معتقدند دینی که شریعت ندارد اخلاق ندارد به این دلیل که همه اعمال بشری داخل در یکی از احکام پنج گانه هستند لذا اخلاقیات همان مستحبات و مکروهات بوده و اخلاق جدای از این موارد نمی باشد. لکن این عقیده مورد پذیرش ما نیست. اخلاقیات شامل خیلی از مواردی می شود که درخصوص آنها به هیچ وجه نص شرعی نداریم وحکم عقلی برایش وجود دارد. آنچه در قلب انسانها می گذرد آن اخلاق است لذا بنده این را قبول ندارم که اصلاً دینی را که شریعت دارد اخلاق ندارد. اخلاق چیزی جدا است.
کرام اخلاقی و کریم های اخلاقی آن جایی است که از قلب سرچشمه می گیرد و برا ی رقاء نفسانی بشر است. رقاء نفسانی بشر هدف فقیه نیست. هدف فقیه صحت و بطلان اعمال است. دایره اخلاق وسیع تر است. عمل ننمودن به احکام شرعی خلاف اخلاق باید باشد. به طور مثال انسان باید قوانین مملکتی را رعایت کند این حکم اخلاق است لذا شما هنگامی از چراغ قرمز عبور می کنید با دو حکم مخالفت کردده اید . بدین علت که دایره حکم اخلاقی اوسع از حکم قانونی است. هنگامی که خلاف قانون عمل می شود، خلاف اخلاق عمل شده است: نکته دوم عبارت است از قضیه تعارض عقل و عشق در سلوک الی الّله و معرفت. مسئله عمل بین من و شما نیست اخلاق در رابطه عمل بین انسانهاست.اما عشق و عقل که در عرفان مطرح است آن در سلوک الی الله مطرح می باشد. دو مکتب در این مورد وجود دارد .یکی مکتب مورد معرفی فلاسفه است که تعقل نام دارد و معتقد به رسیدن به خداوند از طریق تفکر انسان می باشد.عرف می گوید که تفکر یک عصای شکسته و یک مرکب دیرپا است و مرکب تندروتر محبت است. گر از ابتدا عشق به خداوند پیدا کنید همان عشق «پیدا شده و آتش به همه عالم» می زند.
بحث دیگر این است که انسان نمی تواند با تقلید دینی را بپذیرد. با تقلید نمی توان خداپرست شد. باید توجه داشت که خداپرستی ما باید براساس تعقل باشذ. ما نمی توانیم بر پایه تقلید از آباء و اجداد خداپرست شویم.بلکه باید بر پایه معرفت، بنیادهای دینی خود را محکم سازیم. به علاوه هنگامی که پایه های اصول اعتقادی مان را با عقل تبدیل کردیم و فرستاده خداوند، دستوراتی را از جانب وی به ما داده، باید آن را بپذیریم. و ندانستن خویش را، ضد عقلی بودن این دستورات قلمداد ننماییم. لکن بدیهی است پیغمبران برای عدم استفاده انسان از قوه تعقل فرستاده نشده اند بلکه صرفاً مواردی را که انسانها در درک آن عاجزترند به وی متذکر می شوند.
سوالی مطرح است که آیا می توان دین نداشت و در عین حال اخلاقی بود؟
خیر، دینداری شکر منعم است و خود قاعده عقلی می باشد. سپاسگذاری از منعم قاعده اخلاقی است. لذا اطاعت از احکام دینی خود قاعده ای اخلاقی است.