بررسى پايه هاى اخلاق و فلسفه(كانت)
حسين حقانى زنجانى (كانت) (1) از فلاسفه بزرگ غرب، بناى اساسى اخلاق را قضاياى اخلاقى پيشينى مىداندكه زائيده عقل انسانى مىباشد و به هيچ وجه از تجربه و آزمايش نشات نگرفته استو بهطور كلى از نظر «كانت» وظيفه اوليه فيلسوف اخلاقى بايد اين باشد كه عناصرپيشينى از معرفت اخلاقى را شناسائى و منشا آنها را پيدا كرده، نشان دهد.مثلا معانى تعهد را نبايد در طبيعت انسان يا در اوضاع و شرائط عالمى كه در آنقرار دارد جستجو كرد، بلكه بايد آن را به نحو پيشينى در مفاهيم عقل(عملى)محض جست (2) .
حسين حقانى زنجانى
(كانت) (1) از فلاسفه بزرگ غرب، بناى اساسى اخلاق را قضاياى اخلاقى پيشينى مىداندكه زائيده عقل انسانى مىباشد و به هيچ وجه از تجربه و آزمايش نشات نگرفته استو بهطور كلى از نظر «كانت» وظيفه اوليه فيلسوف اخلاقى بايد اين باشد كه عناصرپيشينى از معرفت اخلاقى را شناسائى و منشا آنها را پيدا كرده، نشان دهد.مثلا معانى تعهد را نبايد در طبيعت انسان يا در اوضاع و شرائط عالمى كه در آنقرار دارد جستجو كرد، بلكه بايد آن را به نحو پيشينى در مفاهيم عقل(عملى)محض جست (2) .
پس «كانت» اصالت تجربه را در اخلاق رد مىكند، كانت در بخش اول كتاب خود:«اساس ما بعدالطبيعه اخلاق» مىنويسد: «در ميان تمام آنچه كه تصور آن ممكن است، در عالم و بلكه در خارج عالم بهطوركلى چيزى وجود ندارد كه بتوان آن را بدون قيد و شرط خير و خوب شمرد مگر ارادهخير (3).
خود «كانت» عبارت بالا را در همان كتاب چنين توضيح مىدهد كه مثلا هوشمندى وشجاعت و استقامت در كارها امورى هستند كه از جهات مختلف مىتوان آنها را خوبشمرد ولى همين مواهب طبيعى ممكن است مبدل به نهايتشر و بدى شوند در صورتى كهارادهاى كه آنها را به كار مىگيرد، اراده خوبى نباشد حتى اعتدال در عواطف وانفعالات كه متقدمين آن را بدون شرط خير مىدانستند، نمىتوان آن را بدون شرط خيرشمرد. زيرا بدون اراده خير همين امور گاهى به عنوان اشياء بد تلقى مىشود. مثلاخونسردى و تسلط بر نفس مجرم، نه تنها او را خطرناكتر مىكند، بلكه در چشم ما نيزشريرتر از مجرم عادى جلوه مىنمايد. و به تعبير ديگر مىتوان كلام كانت را چنينبيان كرد:
«هر چيزى كه متصف به خوبى و خير مىشود، در رابطه با چيز ديگرى خير است ونمىتوان آن را نسبتبه هر چيز و در هر حال خير دانست. مثلا ليوان آب سرد براىفرد تشنهاى در هواى گرم خوب است اما همان ليوان آب سرد براى شخص سرماخوردهاى درهواى سرد نه تنها خوب نيست، بلكه احيانا بد و شرير مىباشد اما اراده خير تنهاچيزى است كه بدون هيچ شرطى مطلقا خوب است». سپس كانت اضافه مىكند:
«آنچه موجب مىشود كه اراده خير بدينگونه باشد، اعمال اراده و موفقيتهاى آندر صحنه و يا قدرت آن بر رسيدن به اين مقصود و يا آن هدف نيست، بلكه كار در خوداراده استيعنى اراده خود ذاتا خير مىباشد، اراده از جهت ذات خودش مورد اعتبارو ملاحظه بوده، لازم استبه تنهائى ارزشيابى شود و مقصود از اراده فقط آرزوى سادهنيست، بلكه تلاش براى استخدام تمام ابزارهائى است كه قدرت بر آن داريم».
سوال از «كانت»
حال در اينجا اين سوال مطرح است كه مراد از اين كه ارادهخير هميشه خير است چيست؟ آيا مقصود ايشان از اين عبارت اين است كه ما خير بودنرا همراه اراده ملحوظ داشته و جزو موضوع قرار دادهايم؟ اگر مراد اين باشد، درپاسخ او مىگوئيم كه اراده در اين صورت بالضروره خير است و اين ضرورت و بداهتبهاصطلاح علماء علم منطق ضرورت به شرط محمول است، زيرا اگر محمولى در موضوع يكقضيه اخذ شود، در اين صورت محمول بهطور قطع بر موضوع خود حمل مىشود و اين دو ازيكديگر قابل انفكاك نيستند. مثلا اگر بگوئيم «سيب، قرمز است» قرمز بودن سيب درچنين موردى ممكن است در متن واقع محقق باشد و ممكن است محقق نباشد و در حقيقتماده قضيه در اين صورت از ديدگاه منطقى امكان است اما اگر گفته شود «سيب قرمزقرمز است» در اينجا به بداهت محمول در اين قضيه كه قرمز بودن است، براى موضوعخود يعنى سيب قرمز ثابت است و ماده قضيه ضرورت بوده، به شرط محمول مىباشد زيراممكن نيستسيب قرمز، قرمز نباشد.
بنابر اين اگر اين جمله «كانت» كه تنها اراده خير، خير استبه ظاهرش رها شود، مطلب جديد و نوئى را دربر ندارد، زيرا مفاهيمى از قبيل خوب و نيك و... ازجمله مفاهيمى هستند كه متعلق آنها بايد ذكر شود مثلا وقتى گفته مىشود: «هوا خوباست» بايد معلوم شود هوا نسبتبه چه چيز خوب است آيا براى تبخير خوب استيابراى انجماد و يا هيچكدام؟
حال اين سوال از ايشان مطرح است كه در جمله: تنها اراده خير خير است، متعلقخير چيست؟ آيا مراد آن است كه اراده خير نسبتبه شى خاصى، خير براى آن شى خاصاستيا آن كه اراده خير بهطور مطلق و نسبتبه هر شىاى خير است؟ ظاهرا مقصود«كانت» احتمال دوم باشد يعنى ارادهاى كه از هر نظر و نسبتبه هر چيز خير است،چنين ارادهاى بدون قيد و شرط خير است. پس در اين صورت اين قضيه به بداهت وضرورت صادق است و ضرورت در اين قضيه به اصطلاح علماى علم منطق در باب قضايا ازقبيل ضرورت به شرط محمول است. مثل اين كه اين قضيه كه ملكات و صفات خوب هموارهخوب است ضرورى بوده، قابل بحث و بررسى نمىباشد از اينجا روشن مىشود:
انحصارى كه كانت در خيريت مطلقه براى اراده خير معتقد است، درست و صحيح نيست،بلكه غير اراده خير، چيزهاى ديگرى را نيز به روش اخذ محمول در موضوع مىتوان خيرمطلق دانست و اين نظر و بيان، مطلب جديدى نبوده و به معلومات انسانها نمىافزايدو چيزى جز به اصطلاح يك توتوژى(افسانهاى) نيست.
وانگهى آنچه را كه كانت معتقد است كه: «اراده خير ارزش آن ذاتى است» يعنىچه؟ زيرا هنگامى، وصفى براى چيزى ذاتى است اگر از هر چيز غير از خودش صرف شود،باز آن وصف براى او محقق باشد، اما در مورد اراده خير معقول يستخير كه وصفاراده خير استخير نباشد چون سلب شى از خودش عقلا محال استبنابراين اراده خيربالضروره خير است ولى اين مورد درصورتى است كه خير به عنوان محمول در جمله قرارگرفته باشد اما سخن اين است كه خير در موضوعى كه صفتبراى اراده مىشود، چهنسبتى با اراده دارد آيا ذاتى اراده استيا عرضى؟ اگر عرضى استبه تعبير علماءعلم منطق آيا از قبيل محمول به ضميمه استيا نه؟
بديهى است كه خير بودن، جزء ماهيت اراده نيست زيرا گاهى اراده هست و داراىخوبى نيست و مىدانيم اگر چيزى هميشه همراه ماهيت نباشد نمىتوان آن را براىماهيت، ذاتى دانست.
پس در حقيقت مىتوان گفت كه اراده به ملاحظه اراده بودن وقتى خوب است كه مرادبر آن اراده مترتب گردد و چون مفروض اين است كه اراده در افعال اختيارى انسانهاجزء اخير علت تامه مىباشد. بنابراين از اين جهت آن مقدار كه مربوط به جنبههاىاختيارى افعال مىشود اراده، هميشه خوب است زيرا مراد ما آن اندازه كه وابسته بهاراده است، هميشه بر اراده مترتب مىشود اما اين خوبى يك خوبى اخلاقى نيست زيراخوبى اخلاقى فقط آنجا متصور است كه چيزى در تحقق كمالات و به فعليت رسيدناستعدادهاى انسان موثر باشد وا ين در خوبى اراده نسبتبه مرادش از جهت اين كهمراد بر اراده مترتب است، موجود نمىباشد پس از اينجا نمىتوان اراده را خيرپنداشت زيرا بر اين اساس مىتوان حتى اراده متعلق به شر را نيز خوب ناميد درحالى كه چنين نيست پس اراده را از نظر اخلاقى تنها هنگامى مىتوان خير دانست كهمراد و متعلق آن خير و براى تحقق كمالات و به فعليت رسيدن استعدادهاى انسانىملائم باشد و دليل بر اين مطلب اين كه گاهى با وجود آن كه عملى در خارج محقق شدهاستشر بوده و لكن ما اراده فاعل را خير مىدانيم، اين است كه مراد بالذات يعنىصورت علميه كه اراده آن تعلق پيدا كرده و به عنوان ديدن فعل خارجى به كار رفتهاست، خير مىباشد و شخص نيز براى تحقق مراد خوب تلاش كرده است. نهايت در مقامتطبيق، خطائى رخ داده و فردى كه اراده تاديب ظالم را داشته، مظلومى را مثلامورد ضرب قرار داده است.
پس اراده خوب يعنى ارادهاى كه مراد آن در صورت تحقق، خوب است ولى فرض اين استكه در موارد خطا مراد بالذات در خارج متحقق نشده است پس در خارج خوبى بالفعل رخنداده بنابراين باز در اين كه اراده خوب، بالفعل است تشكيك راه مىيابد ونمىتوان تا آن اندازه پيش رفت كه حتى در صورت عدم تحقق عمل خوب، اراده متعلق بهآن را نيز نيك بالفعل دانستبر اين اساس ما با قطع نظر از شرع نمىتوانيم ارادهمتعلق به خيرى را كه به تحقق پيوسته است، واقعا و حقيقتا خير بدانيم. (البته دراين مورد حسن فاعلى موجود است).
آرى در صورتى كه شرع را بپذيريم و اراده قرب به خداوند را در عمل خاصى داشتهباشيم و خطائى در تطبيق آن متحقق شود شرع مىپذيرد كه اين اراده خير مىباشد زيرااثر بر آن مترتب مىگردد و منشا ترتب چنين فايدهاى بر اراده قرب خداوند اين استكه تنها افعال خارجى داراى اثر مثبت نسبتبه كمال انسانى نمىباشد، بلكه اعمالدرونى و افعال جوانحى نيز چنين ويژگى را دارا هستند و در حقيقت مىتوان گفتبزرگترين موثر و مهمترين خير در اعمال قلبى موجود است و آن توجه به حضرت حقتعالى و بريدن از غير او مىباشد (ولذكر الله اكبر) و اين در اعمالى كه به قصدقربت انجام مىگيرد، هميشه موجود است و خطابردار نيست و لكن بدون در نظر گرفتناين جهت ما دليلى نداريم كه اراده خير را در همه حال خير بدانيم.
پىنوشتها:
1- ايمانوئل كانت در سال 1724 ميلادى در كنيگبراز از شهرهاى آلمان متولد شد ومدت 80 سال نيز عمر كرد. رياضيات و طبيعيات و هيات و نجوم و فلسفه را رشتهاختصاصى خود ساخت و در حدود 80 كتاب و رساله در اكثر مسائل علمى و رياضى وجغرافياى طبيعى و زمينشناسى و هيات و آثار جو و منطق و ديانت و سياست از خودبه يادگار گذاشت(لغت نامه دهخدا، ماده «كانت» به نقل از سيرحكمت دراروپا).
2- مقدمه اساس مابعدالطبيعه اخلاق به نقل كاپلتون، ص 170.
3- اسس متافيزيقا الاخلاق، ترجمه به زبان عربى از محمد فتحى الشنطيطى، ص 51.
به نقل از سایت:
http://www.balagh.net/persian/akhlaq/index.htm